گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد اول
سال «21» پنجاهم از سلطنت و پادشاهی آن خسرو روی زمین، نوروز تخاقوی ئیل روز چهارشنبه ششم شهر ذی قعدة الحرام بعضها عام ثمانین و تسعمائة






درین سال فرخ فال شاه خجسته اقبال از روی فراغت و شادمانی در مقر سلطنت و جهانبانی متمكن گشته خاطر از حدود و جوانب ممالك محروسه مطمئن ساخته بودند؛ چه سلاطین روم و هند و توران كمر اطاعت و فرمان‌برداری آن پادشاه بر میان جان بسته در هر باب كه حكم مطاع لازم الاتباع شرف صدور می‌یافت «23» امرای سرحد مطاوعت می‌فرمودند. چون بعد از رحلت
______________________________
(1)- م، ن: پادشاه. ب: پادشاء
(2)- ن: حصار و حصارچه
(3)- م: علم
(4)- ن: اروس مور والی آن ولایت نموده
(5)- م: ایوان یكه
(6)- ن: امیر الامرای
(7)- ن: روی نمود
(8)- ن: تلوله
(9)- ب: گشته
(10)- ن: دون
(11)- ن: جان
حاشیه متن اصلی: گرفتن مسكاو.
(12)- ن: انداخته
(13)- ب: زر
(14)- ب، م: خونهای
(15)- ن: یمكه
(16)- ن: تا قرب
(17)- ن: بسوختند
(18)- م: منصور
(19)- ب، م، ن: بودند
(20)- ن: نمود به تایید ملك المعبود
(21)- ن: وقایع تخاقوی ئیل سنه ثمانین و تسعمائة سال پنجاهم از جلوس سلطنت پادشاه جهان به توفیق ملك منان
(23)- ب، م، ن: صدور یافت
ص: 573
معصوم بیگ صفوی وزیری جهت دیوان تعیین «1» نشده «2» و شاه دین پناه به نفس نفیس متوجه جزوی و كلی مهمات می‌شدند، درین سال سیادت پناه شجاعت دستگاه میر سید حسین را كه از اجلای «3» سادات فراهان «4» و قم بود و سالها خدمت این آستان خلافت مكان كرده بود در روز سه شنبه 18 شهر ذی حجه سنه مذكوره «5»، چهار دانگ وزارت ممالك محروسه از خراسان و آذربایجان و شروان به مشار الیه مفوض شد و دودانگی «6» دیگر به خواجه جمال الدین «7»* علی تبریزی كه از اقوام خواجه محمد لوله بود رجوع نمودند و به جهت هر یك پانصد تومان از خزانه عامره مواجب تعین نمودند «8» و مقرر كردند كه آنچه دو شلكات و منافع مناصب ایشان باشد «9» جهت خاصه شریفه ضبط نمایند و استیفا را به میرزا شكر اللّه عنایت نمودند و به دستور پانصد تومان جهت خرج «10» او مقرر نمودند و استیفای دفاتر بقایا را به سیادت پناه میر شاه غازی «11» كه از سادات دار السلطنه اصفهان بود مرحمت فرمودند و دویست تومان مواجب جهت او تعین نمودند. «12»* بنابر قاعده مورخان و طریق ایشان اندكی از بسیاری «13» احوال «14» خیر مآل سیادت و شجاعت پناه آصفجاه اقبال پناه میر سید حسین مذكور می‌سازد.
وی در اوان جوانی و مردانگی دوازده سال در ملازمت شاهزاده القاس میرزا بسر برده و در خدمت وی كار را به رتبه «15» امارت رسانید «16» و قلعه دراب كه از قلاع معتبر شروانات است «17» میرزا در حین «18» توجه به جانب چركس به وی سپرد و هفتصد نفر ملازم تعین نمود كه در خدمت او باشند و به واسطه استحكام و متانت قلعه مذكور كه طایر وهم و خیال از پرواز بروج آن منكر و دست حوادث روزگار از دامن خاك ریزش كوتاه و قاصر. شعر «19»:
طیور وهم عمری بر پریده‌به دیوار فصیلش نارسیده
ز برج آن كمند و هم كوتاه‌بود یك روزن از دیوار آن ماه
به جنب آن فلك بی‌اعتباری‌سحاب از خاكریز آن غباری
جهان در عرصه بومش خرابی‌فلك بر خندقش كمتر حبابی
درو كنجی «20»گرفته ربع مسكون‌سر از یك برج او بر كرده گردون «21»
______________________________
(1)- م: طعین
(2)- ب، م، ن: نشده بود
(3)- ن: اجله
(4)- ن: فرهان و
(5)- ن: «و» ندارد. خلاصة التواریخ ج‌1 573 سال پنجاهم از سلطنت و پادشاهی آن خسرو روی زمین، نوروز تخاقوی ئیل روز چهارشنبه ششم شهر ذی قعدة الحرام بعضها عام ثمانین و تسعمائة ..... ص : 572
(6)- ب، م، ن: و در دودانگ
(7)- ب: جماالدین تبریزی
(8)- م، ن: فرمودند
(9)- ن: بوده باشد
(10)- م، ن: خراج
(11)- ن: قاضی
(12)- م، ن: نموده
(13)- ب، م، ن: بسیاری: حرمال
(14)- ب، م، ن: «احوال» ندارد
(15)- ن: راتبه
(16)- ن: رسید
(17)- ن: شیروانست
(18)- ن: در جن
(19)- ن: نظم. م: ندارد
(20)- م: گنج
(21)- ن: این بیت را ندارد
ص: 574
از كنار الكای آغداش تا حوالی باد كوبه «1» جمیع مردم بدان قلعه متحصن شدند و قرب هشت هزار خانه از مردم [420] سالیان و محمود آباد در آنجا مجتمع گشته بودند. شاه جم جاه سكندرشان چون متوجه تسخیر شروان گشتند، ایغوت «2» آقای یوزباشی چاوشلو را كه از صوفیان قدیم و یكجهتان صمیم «3» بود به رسالت به نزد سیادت «4» پناه مشار الیه فرستاد «5» و او را به ملازمت همایون ترغیب نمود. چون سیادت پناه مشار الیه را خلوص اعتقاد نسبت به شاه با عدل و داد بیشتر از القاس میرزا بود و «6» به یقین می‌دانست كه اراده القاس «7» میرزا در باب سلطنت با وجود شاه فایض الجود امری است محال، از روی اخلاص و یكجهتی قلعه مذكور را با اموال بسیار و جهات بی‌شمار به غلامان درگاه عرش اشتباه سپرد و آن مقدمه فتح شروان از جانب ایشان شد.
و باز چون نواب همایون در صحرای علی «8» چوپان كه دامنه كهسار خورد «9» لاهج است نزول اجلال فرمودند، مردم آن نواحی كه به سختی و سخت‌گویی «10» و جلادت و «11» مردانگی مشهور و موصوفند «12» دستبرد تمام به حوالی اردوی «13» همایون «14» نموده قطع طریق كردند و «15» به مثابه‌ای رسید كه آمد و «16» شد بالكلیه مسدود گشت و به واسطه متانت و حصانت كوهسار دفع و رفع ایشان مشكل می‌نمود و مدت سه سال برین منوال «17» از ابتدای تسخیر شروان مردم الكای مذكور اطاعت و انقیاد و رعیتی «18» نمی‌كردند و همیشه در مقام خلاف و جدال بودند. چون قبل از آن سیادت پناه مشار الیه از جانب شاهزاده القاس میرزا به ضبط و دارایی آن محال مأمور بود و «19» به نوعی كه تألیف قلوب ایشان و رعایت همگنان نموده بود از غایت حسن تدبیر و احسان قلیل و كثیر، كه هر چند القاس میرزا در مقام تغییر سبادت پناه مشار الیه شد اهالی آن ولایات «20» تمكین ننمودند و معروض بارگاه «21» میرزایی گردانیدند كه به غیر از شجاعت دستگاه مشار الیه سلوك با دیگری نمی‌توانیم كرد. شاه كامیاب به همان قاعده احكام مطاعه به شجاعت پناه مومی الیه فرستاد «22» كه به طریقی كه القاس میرزا آن ولایات «23» را بدو سپرده «24» ما نیز «25» به همان قاعده «26» عنایت فرمودیم
______________________________
(1)- ن: بادكویه
(2)- ن: ایغوب
(3)- ن: ضمیم
(4)- م: نزد سبادت
(5)- م، ن: «فرستاد و او را ... سیادت پناه» ندارد
(6)- م، ن: «و» ندارد
(7)- م، ن: به القاس
(8)- ب، م، ن: غل جویان
(9)- ب: خورد لاهیج. م: خورد لامج. ن: خرد لاهیج
(10)- م، ن: گوی جلادت
(11)- م، ن: «و» ندارد
(12)- ب، م، ن: مصروفند
(13)- ن: اردوی قطع طرق كردند
(14)- ب، م: همایون قطع طرق كردند
(15)- ب، م: «و» ندارد
(16)- مز، ن: «و» ندارد
(17)- ن: بدیمنوال
(18)- م: رغبتی
(19)- ب، ن: «و» ندارد
(20)- ب، ن: ولایت
(21)- ب، م: بارگا
(22)- م: فرستاده به طریق. ن: فرستاده به طریق
(23)- م: ولایت
(24)- ن: سپرد
(25)- ن: تانیز
(26)- ب، م، ن: قاعده احكام مظاعه به شجاعت پناه مومی الیه فرمودیم
ص: 575
و «1» پانصد نفر ملازم نگاه دارد. آن سیادت «2» پناه متوجه آن محال شده رعایا در مقام اطاعت و رعیتی در آمدند و قلعه سلوط و بیقرد «3» نیز به استصواب وی فتح شد.
و هم در آن اوان به یمن دولت شاه جهان «4» شبی در بسقال كه از توابع خورد لاهج «5» است هشتاد نفر از مردم آنجا بر سر وی ریخته، مشار الیه در آن شب «6» داد شجاعت و مردانگی را داده با چهار نفر تمامی آن جماعت را مغلوب ساخت و از دری كه زور می‌آوردند آن قوم را از ناوك پركش بر خاك هلاك می‌انداخت و كم اینچنین جنگی «7» و فتحی كسی را میسر شده. شاه جم جاه مكرر هر كه «8» را نفرین می‌فرمودند این عبارت بر زبان الهام بیان می‌ساختند كه آلهی* به تیر سید «9» حسن گرفتار شوی. «10» و توجه شاهی نسبت بدان سیادت پناهی بیشتر به واسطه شجاعت و مردانگی بود نه به امر نویسندگی و كاردانی. بعد «11» از آمدن وی از «12» شروانات «13»، چون شاه سكندر- شان به واسطه مصلحتی [421] چند روزی «14» به احوال وی نپرداختند، ایشان بی‌رخصت متوجه خطه فاخره «15» قندهار گشتند. در آن اوان شاهزاده عالمیان سلطان حسین میرزا «16» ولد غفران پناه بهرام میرزا كه در آنجا حاكم بودند دلالت ملازمت شجاعت پناه مشار الیه كردند وی از آن ابا كرده قبول ننمود و یكچند مدت آنجا بود تا آنكه نواب میرزایی را كه این آرزو «17» همگی در خاطر بود و از جانب میر این مدعا رخ «18» نمی‌نمود دیگر باره به خاطر آورد كه این استدعا نماید و اسبی كه قیمت نداشت از اسبهای سلطان بایزید و شاه جم جاه جهت میرزا فرستاده بود و امر نموده كه این اسب را به هیچكس ندهد «19» كه اسب روز جنگ و سواری اوست. سیادت پناه مشار الیه را به خاطر رسید كه گرفتن اسب چون امری است محال، امر ملازمت را موقوف «20» به آن باید داشت كه به عمل نیاید و كوفت خاطر نواب «21» میرزایی نگردد. نواب شاهزادگی «22» از غایت تعلق و عشقبازی اسب را با تاج و كمر و دیگر جهات عنایت فرمودند و شجاعت پناه مشار الیه در سلك ملازمان منخرط «23» گشته به جانب الكای* شال مستان «24» از جانب شاهزاده «25» عالمیان رفتند و در آنجا
______________________________
(1)- ن: «و» ندارد
(2)- ن: و سیاوت
(3)- ن: «بیقرد» ندارد
(4)- ب، م: جهانی. ن: جهانبانی
(5)- ن: خورلاهیج
(6)- م، ن: «شب» ندارد.
(7)- م، ن: فتحی و جنگی
(8)- م: كرا
(9)- ن: «سید» ندارد
(10)- ب: شوید
(11)- ن: و بعد
(12)- ن: «وی از» ندارد
(13)- ن: شیروانات
(14)- م، ن.: چند روز
(15)- ن: «فاخره» ندارد
(16)- م، ن: میرزا در آنجا حاكم بودند
(17)- م، ن: روز
(18)- م: «رخ» ندارد
(19)- ن: ندهند
(20)- ب، م، ن: به آن موقوف باید
(21)- ن: «نواب» ندارد
(22)- م: شاهزده‌گی
(23)- ن: منتظم گشت
(24)- ب، م، ن: سال ستان
(25)- م: شاهزده
ص: 576
قلعه‌ای زیباتر از خیبر «1» بنیاد «2» كرده در اندك زمانی ساختند و پانصد ملازم به هم رسانیده چنان شد كه آن سرحد از بیم حوادث و نهب و غارت اطراف و جوانب محفوظ و مأمون گشت. چون خبر استیلای وی به مسامع عز و جلال رسید، شاه جم جاه اظهار فرموده كه وی در آن مرتبه در شروان «3» امداد «4» القاس میرزا می‌نمود و «5» الحال به حوالی هندوستان رفته كه «6» تسخیر آن ممالك جهت* سلطان حسین میرزا نماید. بعضی از «7» احبای سیادت پناه مشار الیه غبار خاطر اشرف را نوشته مصحوب مسرعی «8» به قندهار فرستادند وی به واسطه محض خاطر و رضای اشرف به معاملات آنجا و جمع اسباب «9» و جمعیت ملازمان مقید نشده «10» عازم درگاه شاه جم جاه گشت. چون به حوالی دار السلطنه قزوین كه مقر سلطنت و اجلال بود رسید، شاه كامیاب خلاع فاخره «11» جهت وی فرستاده «12» مشمول و منظور نظر عنایت بی‌كران كیمیا اثر گشتند و بعد از مدتی باز به وزارت استرآباد و دارایی «13» آن مملكت ایشان «14» را فرستادند كه آن حوالی را از یقه تركمان نگاه دارد. «15» وی بعد از دو سال كه آن خدمت نموده استعفا «16» كرده به درگاه عالم پناه حاضر شد و چند مدت وزارت الكای شروان كه جمع آن دوازده هزار تومان است كردند «17» كه شب و روز در مجلس بهشت آیین در ملازمت اشرف بسر می‌بردند و آخر الامر به منصب عالی وزارت اعظم دیوان اعلی سرافراز گشتند. و هم درین سال میرزا علی بیگ نایمان «18» از تلیم «19» خان ازبك كه والی بلخ بود روگردان شده به بخارا نزد عبد اللّه «20» خان رفته اراده تسخیر بلخ نمود. بنابر آن با «21» سپاه فراوان از آب آمویه عبور نموده در حوالی بلخ شادروان عظمت و اقتدار بر فلك دوار برافراخت. تلیم «22» خان در دیوار بست متحصن شده قرب هشت ماه آن طایفه گمراه با یكدیگر [422] محاربه نمود و ابصال این خبر را به شخصی از ملازمان خود رجوع نموده در روز جمعه بیست و ششم شهر ربیع الثانی سنه مذكوره به پایه «23» سریر خلافت مصیر نواب اعلی رسانید «24». بالاخره تلیم «25» خان بعد از عهد و پیمان و سوگند قرآن از قلعه هدوان «26» بیرون آمده با خان ملاقات نمود. خان «27» حكومت بلخ به میرزا علی بیگ «28» نایمان رجوع نمود و خود با سپاه زیاده از حد
______________________________
(1)- ب: خیر
(2)- ن: نبا
(3)- ن: شیروان
(4)- ن: آمد و
(5)- ن: كه
(6)- ن: «كه» ندارد
(7)- ن: «از» ندارد
(8)- ب، م، ن: مصرعی
(9)- م، ن: و اسباب جمعیت
(10)- م، ن: نشد
(11)- مز، ب، م: فاخر
(12)- ن: فرستاد
(13)- ن: «و دارایی» ندارد
(14)- ن: «ایشان را» ندارد
(15)- ن: دارند
(16)- مز: اسثعنا. ن: استحفا
(17)- م: گردید
(18)- ن: بایمان
(19)- مز، ب: یتیم
(20)- ن: عبید اللّه
(21)- م، ن: «با» ندارد
(22)- مز، م: یتیم
(23)- ن: «به پایه» ندارد
(24)- ن: می‌رسانید
(25)- مز: یتیم
(26)- م، ن: هندوان
(27)- ن: «خان» ندارد
(28)- ن: «علی بیگ» ندارد
ص: 577
متوجه‌اند خود «1» و شبرغان «2» گردید «3». او زنیك «4» سلطان والی آن دیار چون از توجه آن پادشاه عالی تبار خبردار شد بی‌منت «5» جنگ و مقاتله عروس آن مملكت را طلاق داده به خدمت «6» خان شتافت و ایالت آن قصبه را «7» به یكی از ملازمان رجوع كرده روانه بخارا گردید.
و هم درین «8» سال سلطان سلیم پادشاه روم پرتو پاشا و علی پاشا را با كشتیهای بسیار و توپ و تفنگ بی‌شمار با طبل و كوس به تسخیر جزیره كرفوس «9» ارسال فرمود. پاشایان مذكور با قرب سیصد كشتی همراه روانه قلعه مذكور شدند و اطراف آن بلاد لوای استیلا برافراختند «10» و بعد از نهب آن دیار در جزیره انجیل لنگر اقامت انداختند «11» و «12» از آن جانب والی وندیك و حاكم اسفانیه «13» واری قلی پی شدیه «14» كه از جمیع سلاطین كفره و حكام فجره به واسطه وسعت «15» ولایت و «16» كثرت سپاه امتیاز تمام داشت و «17» آن جوان را با صد و هشتاد قادرغه «18» و شش مادنه «19» و هزار توپ و بادلیج و «20» در دایره دهان هر قزقانی توپی پنداری «21» كه اندازه دایره عظیمه افق است كه كره زمین را به جای سنگ رعاده «22» در دهن می‌دارد، یا آنكه ثقبه «23» وسیع صبح است كه «24» حجر المنجنیق آفتاب را به دولاب چرخ گردون به آن ممر از درون «25» چاه مغرب برون «26» می‌آرد و جمیع قادر اندازان در آن سفاین سوار بودند و در توپ‌اندازی چنان ماهر كه در یك میل راه كشتی را حباب‌وار در روی دریا به سنگ قزغان «27» زدندی و كوه البرز را به سنگ بادلیج قطعه قطعه ساختندی. به جنگ رومیان فرستاد.
چون پرتو پاشا «28» و علی پاشا روزی چند در آن جزیره مكث نمودند، قرا خواجه را با چند قادرغه «29» به قراولی فرستادند تا از گردش هفت اختر و نه سپهر «30» از خیر و شر و نفع و ضرر پدید «31» آید خبر دهند.
قرا خواجه از دور سپاه وندیك «32» را دید، جنود اسفانیه «33» را معلوم نكرد كه همراه ایشان است معاودت كرده به عرض پاشا رسانید كه صلاح در آن است كه متعرض ایشان نشویم زیرا كه
______________________________
(1)- م: اند و خود
(2)- ن: «و شبرغان» ندارد
(3)- ن: گردید و
(4)- ن: اوزبك
(5)- ن:- بسبب
(6)- ن: به نزد
(7)- ن: «را» ندارد
(8)- م: «این» ندارد
(9)- ن: كرقوس
(10)- م، ن: برافراختند
(11)- م، ن: انداخت
(12)- ن: «و» ندارد
(13)- ب، م: استفانیه
(14)- ن: بی‌شدید
(15)- م: بیعت
(16)- م: «و» ندارد
(17)- ن: «و» ندارد
(18)- م، ن: قادرعه
(19)- ب: ماونه. ن: باذیه
(20)- ن: «و» ندارد
(21)- ب، م: بیندازی. ن: نیذازی
(22)- م: رحاده. ن: رجاده
(23)- م: گفته
(24)- ب، م: كه كره زمین كه فخر المنجبیق. ن: كه كره زمین فخر المنجیق
(25)- ب، م:
دون و خبر دهند
(26)- م: بیرون
(27)- م، ن: مرغان
(28)- ب: پادشاه علی پاشا
(29)- ب: قاورغه
(30)- ب، ن: سپهر حادثه از خیر و شر
(31)- م: پدیدانید. ن: دیده
(32)- ن: وندك
(33)- ن: و اسقانیه
ص: 578
ینكچریان به اوطان خود رفته «1» اند و یراق جنگ از توپ و تفنگ كم شد «2» و قادر «3» غهای ما در جنب مادنه فرنگیان چون زورق هلالی است در پیش دایره افق. علی پاشا قبول نكرد و گفت نظم «4»:
كه ای شیرمردان رستم شعارمدارید اندیشه از روزگار
چرا پاكشیم از ره كینه پس‌نخسبد شب كور در خانه كس رومیان سخن وی را به سمع رضا اصغا «5» كرده در گرداب بلا و لجه فنا افتادند [423] و كشتیها را به حركت آورده به طرف مخالفان روان شدند. بار اول علی پاشا به فرنگیان حمله نمود و آن جوان با كشتیهای كوه اركان از عقب رومیان در آمده «6» آغاز قتال و جدال نموده و از جانبین چون سحاب بهاران به جای قطره‌های باران سنگ قزغان «7» فرنگی و تفنگ ریزان شد. نظم: «8»
چو سنگی «9»توپ از كشتی جهان «10»گشت‌هزاران كوه در دریا روان گشت
تفگ شد ز خون ساقی بزم جنگ‌كه در آستین داشت نقل فرنگ و از آتش قزغانهای سطبر هموار و از صدای توپهای صاعقه كردار حالت موعود به ظهور آمد و از تصاعد بخارات ضربزن و توپهای گوناگون بحر نیلگون در زیر فلك بوقلمون نمایان شد.
نظم «11»:
ز دود تفنگ «12»اندر آن رزمگاه‌مه نو چو ابروی خوبان سیاه و سرداران «13» مشركین و دلاوران كفار لعین به ضرب توپهای سنگین سفاین رومیان را پاره پاره گردانیدند. در اثنای داروگیر جمعی از فرنگیان بی‌دین كه «14» در كشتی «15» علی پاشا محبوس بودند خلاص كرده سر علی پاشا را از بدن جدا كرده «16» بر سر «17» [میل كشتی] آویختند. بنابر آن سپاه روم راه انهزام پیش گرفتند.
فرنگیان كشتی پرتو پاشا را شكستند. پاشای مذكور در آب افتاد «18» و رئیس «19» خاكی از غایت چستی و چالاكی به چنگال وی را به كشتی خود در آورد «20» و قلیج علی رومی سه عدد كشتی فرنگیان را گرفته سالما از آن معركه بیرون رفت. كافران رومیان را تعاقب نموده قرب صد و هفتاد
______________________________
(1)- ن: رفته و یراق
(2)- ن: شده
(3)- م، ن: قادرعهای. ب: قاورعه
(4)- مز، ب، م: كه
(5)- ب، م: اصقا
(6)- ن: در آورده
(7)- م: قرعان
(8)- ن: بیت. م: ندارد
(9)- ب، م، ن: سنگ
(10)- ن: چنان
(11)- ن: بیت. م: ندارد
(12)- م: فلك
(13)- ن: سروران
(14)- ن: «كه» ندارد
(15)- م: كشتی‌ها
(16)- ن: كردند
(17)- بر سر او ریختند
(18)- م: افتاده. ن: افتاده از پس چستی
(19)- مز، ب، ن: ریس
(20)- ن: در آوردند.
ص: 579
كشتی را گرفتند. قراخواجه و رئیس «1» قاسم و رئیس صالح و رئیس قرامان را با جمعی كثیر از رومیان به قتل آوردند و پرتو پاشا پریشان و بدحال به اسلامبول آمد.
و هم درین سال عسكری خان والی دیار قرم به اتفاق فرزندش دولت‌گرای خان با طبل و كوس به تسخیر اروس در حركت آمد. والی اروس كناز ایوان كه به الغ بیگ اشتهار یافته جنود آن دیار را جمع كرده به جانب ایشان توجه نمود «2» و از آب آغه عبور كرده «3» در بلده سكه كه سرحدش بود نزول كرده خاطر «4» بر رزم و پیكار نهاد. چون خانان «5» بدان حوالی رسیدند، دو قول آراسته از دو جانب حمله نمودند و آتش حرب افروخته «6» گشت. عسگری «7» خان با جمعی قادر اندازان فرود آمده «8» آغاز شیبه تیر نمودند. تیر جگر دوز چون نور بصر و چون عقل در دماغ جای می‌گرفت و فرزین صفت سوار را بر زین و پیاده را بر زمین می‌دوخت. نظم «9»:
خدنگ زره دوز نااعتمادز خون دلیران شده سرخ باد تفنگ مرگ آهنگ به آتش زخم «10» شرار از زمین ناورد به «11» پروین می‌رساند و در اثنای «12» ستیز و آویز دولت‌گرای خان نیز كوششهای مردانه و حملهای دلاورانه نمود. اروسیان هجوم كرده وی را دستگیر كردند؛ لذا «13» عسگری خان فرار كرد. «14» كفار «15» ایشان را تعاقب كرده «16» جمعی كثیر را به قتل آوردند.
و هم درین سال در چهاردهم شهر جمادی الثانی، شاه عالی امیر خان موسیلو را كه مدت بیست سال حكومت همدان به او و والد «17» او متعلق بود [424] بنابر ظلم و زیادتی كه به اهل «18» آن مملكت «19» نموده بود عزل فرموده از روی غضب حكومت سمنان و خوار به او داد و مقرر كرد «20» كه در خوار «21» كه به هوای بد موصوف است ییلاق و قشلاق نماید و فولاد خلیفه شاملو را به حكومت همدان مقرر كردند. در شهر رجب المرجب سنه مذكوره كه آفتاب در برج قوس بود در حوالی بنات نعش «22» و جنب قطب «23» شمالی «24» آتشی در آسمان برابر به زهره بلكه از آن بزرگتر ظاهر شد و تا مدت نه ماه امتداد پیدا كرد و «25» از نظرها «26» غایب شد. قبل از این در زمان زانش «27»
______________________________
(1)- ن: رئیس خواجه
(2)- ن: نموده
(3)- ب، م: كرده بجانب ایشان توجه نموده نزول كرد. ن: بجانب ایشان توجه نموده نزول كرده.
(4)- ب: و خاطر بزرم و پیكار نهاد. م: خاطر و پیكار نهاد. ن: خاطر پیكار نهاد.
(5)- ن: «خانان» ندارد.
(6)- م، ن: افروختند.
(7)- ب، م، ن: عسكر خان
(8)- ن: آمدند
(9)- ن: بیت. م: ندارد
(10)- ن: زخم شیر را از زمین باد به پروین
(11)- ب: ما وزو به پروین
(12)- م: ثنای
(13)- ب، م: لهذا
(14)- م، ن: كرده
(15)- م، ن: «كفار» ندارد
(16)- ن: كرده
(17)- ن: ولد
(18)- م: تا اهل
(19)- ن: ملك
(20)- ن: گردانید
(21)- ب، م، ن: خار
(22)- ن: النعش
(23)- ن: «قطب» ندارد
(24)- ب، م، ن: شمال
(25)- ب، م، ن: «و» ندارد
(26)- ب، م، ن: نظرهای ما
(27)- م: زایش
ص: 580
پادشاه روم كه معاصر قباد پدر «1» نوشیروان بود این نوع علامتی در قطب شمالی «2» واقع شد و مدت هفت ماه «3» امتداد یافته «4» آخر به طریق خاكستر فروریخته و بعد از آن علت «5» طاعون در بلاد روم واقع شده.
و هم در این سال در بلده قاین شبیه به گندم چیزی باریده «6» كه مردم از آن نان پختند.
و هم درین سال فضایل پناهی قدوة العلماء «7» المتبحرین مولانا مصلح الدین لاری كه كه از شاگردان سرآمد مرحومی میر غیاث الدین منصور شیرازی بود وفات «8» یافت «9». وی بعد از تحصیل به بلاد هند رفته صدر پادشاه مرحوم همایون پادشاه گشت «10». بعد از فوت آن پادشاه عالیجاه متوجه زیارت حرمین شریفین «11» گردید در «12» اثنای راه كشتی وی شكسته قرب چهارصد جلد كتابش به آب رفت. مولانا به مشقت تمام از تلاطم دریای زخار «13» به ساحل نجات رسیده از آنجا به استنبول شتافت. سلطان سلیمان پادشاه روم وی را رعایت بسیار كرده در آخر به بلده آمدش به تدریس فرستاد. چند مدت در آنجا «14» بسر برده از آنجا به بغداد آمد و با «15» اسكندر پاشا «16» بیگلر بیگی «17» عراق عرب به سر می‌برد و با یكدیگر مباحثه و مذاكره می‌نمودند. فقیر مؤلف در سنه اربع و سبعین و تسعمائة كه به «18» زیارت عتبات رفتم در بغداد وی را در خدمت پاشای مذكور ملاقات* نمود «19» و در آن اوان تاریخی جهت آل عثمان در سلك تحریر در می‌آورد. تصانیفش، حاشیه بر شرح مواقف و حاشیه بر حاشیه قدیم مولانا جلال الدین محمد دوانی، و حاشیه بر شرح جامی، و حاشیه بر انوار شافعی، و شرح شمایل «20» ترمذی، بر حدیث و تفسیر «سوره «انا انزلنا»، تاریخ آل عثمان* كه الآن پادشاه روم‌اند و رساله در شطرنج و رساله در بیطاری. ایام حیاتش قرب نود سال.
و هم در این سال در روز جمعه یازدهم ذی حجه، خواجه محمود جامی كه از اعیان ولایت جام بود در دار السلطنه قزوین فوت شد. در حین احتضار شاه عالم پناه میر هاشم و میر سید علی قمی را با جمعی از نویسنده‌ها بر سر مشار الیه «21» فرستاد كه آنچه به دیوان اعلی «22» می‌دهد تمسك بنویسد «23» و هیچكس از اكابر و اعیان ممالك محروسه خصوصا خراسان نبود كه در آن اوان در
______________________________
(1)- م: و پدر
(2)- ن: شمال
(3)- ن: «ماه» ندارد
(4)- ن: یافت
(5)- م، ن: به علت
(6)- م، ن: بارید
(7)- ن: العملما و المتأخرین
(8)- م، ن: وفات وی
(9)- ب: یافته
(10)- م، ن: گشت و
(11)- م، ن: «شریفین» ندارد
(12)- ن: و در
(13)- مز، ب، ن: ذخار
(14)- م: بدانجا
(15)- م، ن: به
(16)- ن: پاشای
(17)- م: بگلرنگی
(18)- ن: «به» ندارد
(19)- ن: نمودم
(20)- ب، م: شرح شمایل نیر بر حدیث. ن: شروح شمایل نیز بر حدیت
(21)- ن: او
(22)- م، ن: اعلی تمسك می‌دهند تمسك بنویسید
(23)- ب: بنویسند
ص: 581
درگاه همایون به وسیله‌ای از وسایل جمع نشده بودند. تمامی آن جماعت غریب و دور از خانمان و عیال و فرزندان در قزوین به صد حسرت و ناتوانی به جوار رحمت ایزدی پیوستند. حشرهم اللّه مع الشهداء و الصالحین.

سال «1» پنجاه و یكم از سلطنت [425] آن خسرو اقلیم هفتم، سنه احدی و ثمانین و تسعمائة بعضها ایت ئیل روز پنجشنبه هفتدهم شهر ذی قعدة الحرام‌

درین سال شاه «2» حمیده خصال به دستور در دار السلطنه به مهمات ممالك محروسه قیام و اقدام نموده سید بیگ ولد معصوم بیگ صفوی كه حاكم استرآباد [بود] او را «3» عزل نموده به درگاه گیتی پناه طلبیدند و جای او را به شاهولی «4» سلطان تاتی «5» اغلی ذو القدر كه حاكم مشهد مقدس معلی بود دادند و ایالت مشهد مقدس «6» معلی را به ایالت پناه مرحوم «7» ولی خلیفه شاملو كه حاكم مغان «8» بود دادند. وی در روز سه شنبه بیست و ششم «9» شهر ذی حجه سنه مذكوره متوجه مشهد مقدس «10» شد و امام قلی بیگ ولد بدر خان استاجلو را كه به دار المرز فرستاده بودند خبر رسید كه در پنجم شهر ربیع الثانی سنه مذكوره به دست ملك سلطان محمد به قتل آمد و چون الكای خوی و سلماس به وی متعلق بود جای او را به مصطفی سلطان برادرزاده بدر خان شفقت كردند.
و «11» هم در این سال در روز جمعه عاشر «12» شهر رجب المرجب شاه جم جاه را درد كمری و ابتدای بیماری پیدا شد اما زود به صحت مبدل گشت «13».
و هم در این سال در غره شهر ذی قعده، نواب اعلی اوقات صرف ترویج و تنسیق آستانه مقدسه منوره سدره «14» مرتبه رضیه رضویه علی ساكنها الف الف سلام و تحیه نموده میر علی مفضل استرآبادی را «15» كه متولی آن آستان «16» عرش نشان بود عزل فرمود «17» تولیت را دو بخش نمود، واجبی و سنتی. واجبی را به میر كمال الدین «18» استرآبادی و سنتی را به میر ابو القاسم اصفهانی شفقت فرمود «19».
و هم در این سال سلطنت پناه خان احمد حاكم گیلان كه در قلعه قهقهه محبوس بود
______________________________
(1)- ن: وقایع سنه ایت ایل احدی و ثمانین و تسعمائة سال پنجاه و یكم از سلطنت آن پادشاه اقلیم چهارم
(2)- ن: «شاه» ندارد
(3)- ب، م، ن: «او را» ندارد
(4)- ن: باشاهولی
(5)- ب، ن: تالق
(6)- م، ن: مقدس را
(7)- ب، ن: مرحومی
(8)- ب: دمغان
(9)- ن: 206
(10)- ن: مقدس معلی
(11)- م: «و» ندارد
(12)- ب، م، ن: «عاشر» ندارد
(13)- ن: شد
(14)- م: صدر
(15)- ن: «را» ندارد
(16)- م، ن: آستانه
(17)- ن: فرموده
(18)- مز: كمالدین
(19)- م، ن: فرمودند
ص: 582
بیرون آورده «1» به قلعه اصطخر بردند. و هم در روز جمعه 19 «2» شهر جمادی الثانی سنه مذكوره مراد ورجه «3» كه از ملاحده انجدان بود از «4» زندان كه در كشیكخانه «5» دولتخانه همایون «6» بود گریخت. مجملی از تفصیل احوال وی آنكه قبل ازین «7» جمعی از اسمعیلیه در انجدان می‌بوده‌اند كه مریدان در هند داشته‌اند و از آنجا جهت ایشان همه ساله مبلغهای كلی «8» نذر می‌آورده.
چون «9» اعتقاد آن جماعت ملاحده در هند همچنان باقی است، همه وقت جهت ایشان به دستور نذر می‌آوردند و مراد اگرچه از اولاد ایشان نبود و غلامزاده‌ای بود، چون خالی از حسنی نبود و در آن محل* می‌بود «10» به سبب آنكه یكی از آن سادات به مادر وی دخول كرده بود او متولد شده. وی چون به سن نمو رسید، مریدان به خدمت او آمده زر و اجناس بیشتری به جهت او «11» آوردند. حقیقت حال را اولاد مرحوم میر شمس دیلجانی «12» عرض نمود. چون این خبر به مسامع عز و جلال رسید خاقان سكندرشان به امیر خان موسیلو كه در آن اوان حاكم همدان بود حكمی نوشت صورت آن ثبت افتاد.
«ایالت پناه امیر خان به عنایت ما امیدوار بوده بداند كه عرضه‌ای در باب ملاحده «13» پسران میر شمس نوشته بودند جهت آن غرض دیدن «14» نوكر به تو فرموده بودیم كه محل رسیدن حكم مهیا باشد. در آن اثنا ایلچی [426] بغداد آمد و چند روز به تعویق افتاد. حالیا محل است.
در روز كه این «15» حكم برسد «16» اول به «17» این الكا پیشتر به «18» بهانه داروغگی این قدر آدم كه در آنجا مهیا باشند بفرستد؛ كمره صد نفر، جردبادقان پنجاه نفر، فراهان «19» پنجاه نفر. بعد از آن خود متوجه «20» شود و «21» آن قلعه موضع كمره «22» كه آن ملحد آنجا است گرفته آن «23» ملحد را به دست آورده قین «24» و شكنجه كند كه تمامی مریدان را به دست دهد و در آن حوالی هرجا مرید او باشد به دست آورده از ترك و تاجیك و عرب «25» و هر كه باشد تمامی را به قتل آورده، مال و املاك را تمامی به وقوف «26» شاه قلی «27» یساول قور ولد حسن علی خلیفه كه ناظر اموال صونك «28» فرموده‌ایم ضبط كند و آن ملحد را با دو
______________________________
(1)- مز: «آوروه» ندارد
(2)- ن: 109
(3)- ن: درجه
(4)- مز، ب، م: «بود» ندارد
(5)- ن: كیشك خانه
(6)- ن: همایون بود گریخته
(7)- ن: قبللزین
(8)- ن: كلی می‌آوردند
(9)- م، ن: «چون اعتقاد آن جماعت ملاحده ... می‌آوردند» ندارد
(10)- ن: می‌بوده است آنكه
(11)- ب، م، ن: وی
(12)- ب، م: دیلجایی. ن: دیلجای
(13)- مز، ب، م: ملاحدها
(14)- م: دیدند
(15)- م: آن
(16)- ن: رسد
(17)- م: با
(18)- م: «به» ندارد.
(19)- م، ن: فرهان
(20)- ن: متوجه شود كه موضع كمره است و آن ملحد آنجاست
(21)- م. «و» ندارد
(22)- مز، ب، ن: «كه» ندارد
(23)- ن: «آن» ندارد
(24)- ن: «قین» ندارد
(25)- ب، م، ن: عرب و عجم
(26)- ب: توقف. ن: بموقف
(27)- ن: شاه قلی سلطان
(28)- ب، م: صبویك ن: سونك
ص: 583
نفر مرید صاحب وقوف در گاو صندوق نهد و محل آمدن پیش ما آورد؛ مردانه «1» باشد، مردانه «2» باشد مردانه باشد چنانكه امیر تیمور در شام با آل یزید كرد كه این عجب ثواب و جهاد «3» است و چنان كنید كه پیش از ماه رمضان این مهم سامان «4» یابد كه در ماه «5» رمضان پرسش جرایم نمی‌نماییم و آن روز كه از همدان بیرون رود دو نفر آدم به قدغن به درگاه فرستد و نویسد كه به چند روز بدان قلعه می‌رود تا به قلعه رسیدن هر كاغذ «6» كه درین باب می‌نویسد «7» به خط خود نویسد «8» كه خبر به آن حرامزاده ملعون نرسد «9» و قدغن كند «10» كه كسی به بندگی «11» غلام و كنیز نگیرد و زن و دختر اسیر و زنا نكند و «12» بداند كه به منزله فرزند ما است و غازیان تركمان پنجاه و پنج سال است «13» كه پدر ایشان چاكر «14» و ملازم مااند و فرزندان آنها حكم خانه‌زاده «15» من دارند چنان كنند كه اهل عالم را در ماده «16» شما سخن و زبان درازی نشود و یك دینار در میانه فوت نشود و همه به نظر آید كه مال شما و حرمت شما و ناموس شما همه از من است و از هند جهت آن حرامزاده ملعون مال و اسباب بسیار بسیار «17» زیاده از حد و نهایت است كه همه ساله نذر «18» آورده‌اند «19» خوب پیروی* نماید «20» كه زرها همه به دست آید و بداند كه الكای او تغییر نیافته تا دوازده سال از اوست و الكای قم را جهت تدبیر نوشته فرستادیم كه بدان بهانه بدانجا رفته خدمتكاری نمایی «21». مركب این كتابت پاك نبود و محل «22» دیر می‌شد جهت آن زود نوشته فرستادیم هر بار كه این كاغذ «23» دست نهد دست را به آب بشوید.»
بعد از توجه امیر خان به آن صوب، وی «24» متواری شده بود تا آنكه بعضی از قورچیان وی را به دست آورده به نظر اشرف رسانیدند «25» و مقرر گشت كه در كشیكخانهای قورچیان كه در جنب حوض كنار ایوان است ورا محافظت نمایند. آخر الامر بعضی از صاحب مذاقان* او «26» را گریزانیدند «27» و عاقبت باز به دست در آمده به قتل رسید و به شومی او محمد مقیم كه وزیر شاهولی سلطان تاتی اغلی ذو القدر بود «28» و در درگاه معلی بسر می‌برد به واسطه مصاحبت او «29» او را نیز از
______________________________
(1)- م، ن: و مردانه
(2)- ن: «مردانه باشد، مردانه باشد» ندارد
(3)- ب، م، ن: جهادیست
(4)- ن: پایان
(5)- م، ن: در زمان پرسش
(6)- ب، ن: به كاغذی
(7)- ن: نویسند
(8)- ب، ن: نویسند
(9)- م، ن: رسد
(10)- ب، ن: كنند
(11)- م، ن: بنده‌گی
(12)- ب، ن: «و» ندارد
(13)- ن: پنجابست
(14)- م، ن: «چاكر» ندارد
(15)- ن: زاد
(16)- ب، م، ن: باره
(17)- ن: «بسیار» ندارد
(18)- م: اندر. ن:
ندارد
(19)- ن: آورده‌اند و
(20)- ب، م: نمایند
(21)- ب، م، ن: نماید
(22)- ن: محل آن
(23)- ب، م، ن: كاغذی را
(24)- ن: «وی» ندارد
(25)- ن: رسانید
(26)- م، ن: وی
(27)- گردانیدند
(28)- ن: «بود و» ندارد
(29)- م، ن: او را
ص: 584
حلق كشیدند. وی تعلیق و نسخ تعلیق «1» را هر دو «2» خوب می‌نوشت و از بعضی سازها نیز وقوفی داشت.
و هم درین سال قتل اجلاف دار السلطنه تبریز «3» واقع شد. تفصیل این اجمال آنكه چون شاه جم جاه حكومت تبریز را [427] به اللّه قلی بیگ ولد شاهقلی سلطان استاجلو «4» حاكم ایروان شفقت فرمود مردم درب ویجویه ملازم او را گرفته ایذای «5» بسیار كردند. خدمتش به واسطه قلت اعوان و انصار تنزل نموده به تضرع وزرای ملازم خود را خلاص «6» نمود. بعد از چند روز مجرمی را به قتل آورده اقربای مقتول وی را در مزار كجیل دفن كردند. اللّه قلی سلطان مذكور اراده كرد كه نبش قبر او كند؛ جمعی از رنود «7» و اوباش به منع آن بد معاش مشغول شدند. حضرتش به استعمال سیوف و رماح راه پیش گرفته در خانه متحصن شد. اجلاف شمشیر كین از غلاف بیرون آورده بعضی از ملازمان او را مجروح و بی‌روح ساختند.
چون شیاطین اجلاف از شیشه ضبط بیرون آمدند، دست به غارت و نهب دراز كردند و زنان را در پیش شوهران و اقربا و غلمان «8» را در پیش امهات و آباء آلوده زنا «9» و لواط روسیاه و رسوا می‌ساختند و سادات و قضات و اعیان و اشراف و وضیع و شریف و قوی و ضعیف و توانگر و درویش و غریب و شهری چنان از بیم ایشان سراسیمه گشتند كه شرح آن به گفتن و نوشتن راست نیاید و مؤاسا «10» و مدارا در میان مردم نماند. در هر كوچه یكی از آن «11» اجلاف لوای استیلا «12» بر افراخت؛ پهلوان یاری در درب* سنجاران و نشمی «13» در درب و یچویه «14» و شرف پسر مصطفی در درب سرده «15» و پسر شال‌دوز در مهاد «16» مهند و آقا محمد در درب نوبر «17» پهلوان عوض در میدان و پهلوان اصلان «18» در درب اعلا، آمیرزای ملكانی «19» در كوچه و محله شتربانان و علای حسنجان «20» در شش گیلان. قرب دو سال در میان این قوم بد اختر جدال و قتال بود «21». با آنكه چند نوبت امرا و اركان دولت به عرض رسانیدند كه دفع این طایفه بی‌دولت از واجبات است، شاه دین پناه سخن ایشان گوش نكرده به اندیشه آنكه شاید ترك فتنه و فساد كنند «22» تا رعایا مستحق قتل نگردند جهان ویران «23» نشود،
______________________________
(1)- ب: «تعلیق» ندارد.
(2)- م، ن: هر دو را
(3)- ب، م: تبریز را به اللّه قلی بیگ ن: تبریز به اللّه قلی بیگ
(4)- ب، م، ن: استاجلو كه شاه جم جاه او را از حكومت ایروان آورده و حكومت تبریز را بدو شفقت فرمود مردم درب ویجویه
(5)- م، ن: ایزای
(6)- م: اخلاص
(7)- ن: اوباش
(8)- م، ن: غلامان را
(9)- ب: زنان را در لواط. ن: زمان را در لواط
(10)- م، ن: مدارا و مؤاسا
(11)- م، ن: «آن» ندارد
(12)- ن: استیلای
(13)- ن: قشمی
(14)- ن: و نحوبه
(15)- ب، م: سرد
(16)- ب، م، ن: مهند
(17)- ن: توب‌رو
(18)- ن:- اصلوان
(19)- ن: «ملكانی» ندارد
(20)- ن: علی حسنخان
(21)- م، ن: «بود» ندارد
(22)- ب، م، ن: كند
(23)- ب، م: وی را
ص: 585
آن برگشته روزگاران مطلقا متابه «1» نشدند و از كمال شقاوت و جهالت بر طغیان و عصیان تحریص می‌نمودند «2». تا آنكه شاه دین پناه یوسف بیگ استاجلو را كه با عقل و كیاست و فهم و فراست از اقران ممتاز بود. نظم «3»:
چو فكر اهل حكمت دور بینی‌چو طبع آخر اندیشان امینی
چو رای خرده‌دان در كار بستی‌به یك تدبیر صد لشكر شكستی بدیهه او در نظم لطایف چون در خوشاب و نظر او در حل «4» دقایق آتشی بود در عین التهاب، به حكومت تبریز فرستاد و حضرتش اجلاف را قسم داد كه دیگر مخالفت نكنند و ایشان را به «5» كدخدایان ضامن دادند. بعد از چند ماه پهلوان یاری آغاز مخالفت كرده دو سه نفر از ملازمان حاكم را «6» به قتل آوردند بنابراین اجلاف بنیاد «7» فتنه و «8» فساد نمودند. شعر: «9»
ز یك فتنه‌انگیز شوریده كاربسی «10»فتنه برخاست «11»از هر كنار
هزاران فدایی به جوش آمدندچو پیل دمان در خروش آمدند بنابر آن یوسف بیگ عرضه داشت به پایه سریر اعلی فرستاد «12» كه عدد آن قوم زیاده از چهارصد نفر نیستند و نیز اكابر و اهالی آن بلده جنت نشان شكوه [428] دارند و معروض می‌دارند «13»:
كه ای عالم‌آرای اقلیم‌گیرز بیداد اینها برآمد نفیر
خرابی این ملك ازیشان بودازیشان جهانی پریشان بود علمای اسلام كه در مجلس بهشت آیین بودند به قتل ایشان فتوی دادند. بنابرآن فرمان همایون شرف صدور یافت كه سهراب بیگ ولد انصار خلیفه با جنود بسیار به مدد یوسف بیگ روند و از صلاح او تجاوز نكنند «14».
چون آن سپاه یصال كرده به میدان صاحب آباد «15» آمدند، یوسف بیگ نیز با جمع «16» اهل ستیز به ایشان پیوست، دود حیرت و وحشت «17» به دماغ اجلاف راه یافته اجامره یاری «18» مانند وحوش شكاری به هر جانب كه رو آوردند «19» راه خلاص «20» مسدود دیدند و از بیم جان در نقبها و
______________________________
(1)- ن: تنبیه
(2)- ب، ن: پر می‌نمودند
(3)- ن: بیت. م: ندارد
(4)- م: رحل
(5)- ب، م: بر
(6)- ن: «را» ندارد
(7)- ب، م ن: «بنیاد» ندارد
(8)- ن: «و» ندارد
(9)- ن: بیت. م: ندارد
(10)- م: بس
(11)- م، ن: خواست
(12)- ب، م، ن: فرستادند
(13)- ن: بیت
(14)- م، ن: ننمایند
(15)- ن: «صاحباباد» ندارد
(16)- م، ن: جمعی از
(17)- ن: «و وحشت» ندارد
(18)- ن: و ناروی
(19)- م: آورند
(20)- م: اخلاص
ص: 586
سوراخها خزیدند. یوسف بیگ صاحبان خانها را گرفته آغاز تشدد نمود. ایشان «1» تفحص كرده اكثر ایشان به دست در آمده «2» به قتل آمدند «3» و از سرداران و پهلوانان رنود «4» و اوباش قلاش بدمعاش «5» كه از دار «6» عبرت آویختند مثل گوگجه* و نشمی «7» و شرف و شیخی گازر، و حسن چكمه‌دوز و حاجی دراز و شاه علی حرمك «8» و میرزای باباقلی و حسین «9» سبزی فروش، سوای اینها موازی صد و پنجاه «10» به قتل آمدند و یاری «11» و پهلوان عوض و علاء «12» حسنجان «13» در خانه سهراب بیگ محبوس بودند. ایشان سهراب بیگ را خدمتی كرده وی حمایت آن جماعت كرد. بالاخره یوسف بیگ به دلایل عقلی و نقلی سهراب «14» را ملزم ساخته ایشان را تسلیم ملازمان یوسف بیگ نمود. بعد از كشته شدن آن جماعت سرهای ایشان را در «15» میدان تبریز بر دار زدند و آتش فتنه و فساد آن قوم شریر به یكبار فرو نشست.
و هم در این سال پادشاه عظیم الشان جلال الدین اكبر پادشاه عزیمت دیار «16» گجرات و گوشمال حكام آن بلاد نمود و با امرای خود در میان نهاده به سرعت تمام ایلغار فرمود و در اثنای طی راه محمد ابراهیم میرزا كه از نبایر پادشاه مغفور سلطان حسین میرزا بایقرا «17» بود دچار خورده جنگی عظیم به وقوع انجامید. محمد «18» ابراهیم میرزا از هراس و بیم دلی «19» به دو نیم راه فرار پیش گرفت. پادشاه مذكور در بلده احمد آباد نزول «20» فرمود و حكومت آن دیار را به میرزا عزیز كوكه رجوع نمود و به شهر اكره علم مراجعت برافراخت.
در اثنای غیبت شاه حمیده خصال محمد حسین میرزا والی گجرات با سپاه بسیار همه پیل افكن و شیر شكار به عزم جدال و قتال به حوالی احمد آباد آمدند. چون این خبر به شاه والاگهر رسید، از اكره بیرون آمده ایلغار نمود چنانچه در مدت نه روز به احمد آباد رسید. در آن اوان میرزا عزیز كوكه كه با محمد حسین میرزا در زد و خورد «21» بود رسید «22» و طرفة العینی دمار از روزگار آن سپاه نابكار بر آورد «23» و صاعقه شمشیر آتشبارش لشكر او را نیستان «24» وار درهم سوخت و محمد حسین میرزا گرفتار شد. درین فتح غنایم بسیار و نعمت بی‌شمار از زر و جوهر به دست لشكر ظفر اثر افتاد. پادشاه حكومت آن دیار را به عزیز كوكه رجوع فرمود و به اكره مراجعت نمود. منشیان
______________________________
(1)- ن: ایشان از تفحص
(2)- م: در آورد. ن: در آورده
(3)- ن: آوردند
(4)- م: ربود
(5)- م: «معاش» ندارد
(6)- ن: وار
(7)- ب، ن: یشمی
(8)- ن: حربك
(9)- م، ن: حسن
(10)- ب، م، ن: پنجاه نفر
(11)- ن: باری
(12)- ن: «علاء» ندارد
(13)- م: سنجان
(14)- م: سهراب بیگ
(15)- م: از
(16)- ن: «دیار» ندارد
(17)- مز، م: بایفرا
(18)- م، ن: «محمد» ندارد
(19)- م، ن: دل
(20)- م، ن: نزول اجلال
(21)- ب: خور
(22)- ب، م، ن: رسید در آن او ان میرزا به طرفة العینی
(23)- ب، ن: آورده
(24)- م، ن: سنان
ص: 587
بلاغت [492] بیان به موجب فرمان واجب الاذعان فتحنامه‌ها نوشته به اطراف هندوستان فرستادند. «1»
و هم در این سال در دار الارشاد اردبیل «2» مرض طاعون پیدا شده اشتداد تمام نمود و قرب سی هزار كس از شهر و نواحی تلف گشتند از جمله آنها سیادت و فضیلت پناه امیر سید محمد رضوی قمی است كه از افاضل و عدول و صلحای «3» زمان بود و از تلامذه شیخ الطایفه شهید ثانی شیخ زین الدین جبل «4» عاملی و در سفر حج همراه بوده. «5» حالات پسندیده و صفات حمیده میر بسیار است. وی با دو پسر طالب علم پاكیزه در نواحی دار الارشاد مذكور به جوار رحمت ایزدی پیوستند رحمهم اللّه.
و هم در این سال قدوة المحققین و افضل المتأخرین مولانا «6» عبد اللّه یزدی در عربستان از عالم فانی انتقال فرمود و مولانا از شاگردان مولانا جمال الدین محمود شیرازی بود و حاشیه قدیم برو خوانده بود* از جمله نتایج قلم خجسته رقمش حاشیه بر حاشیه قدیم مولانا جلال الدین «7» محمد دوانی و شرح بر «8» تهذیب منطق.

سال «9» پنجاه و دوم از سلطنت آن برگزیده خالق افلاك و انجم سنه اثنی و ثمانین و تسعمائة بعضها تنگوزئیل‌

نوروز سلطانی روز جمعه بیست و هفتم ذی قعده سنه مذكوره چون نقطه انجم به نقطه اعتدال ربیعی پیوست «10» و لاله و سمن و سبزه در باغ وراغ دمیدن گرفت، شاه عالم‌آرا در ایوان چهل ستون بر آمد جهان را از بهار عدالت و جهانیان را از غمام مكرمت نشو و نما داد و همگی متوجه «11» احوال ملك و ممالك بودند.
در این سال شاه عالم پناه در شهر ربیع الاول، سیادت و شجاعت پناه میر حسن فراهانی و خواجه جمال الدین مرمری را از وزارت دیوان اعلی معزول ساخت و مقرر نمود كه میرزا شكر اللّه مستوفی «توكلت علی اللّه التاریخ» بر ظهر احكام نوشته مهر مسوده دیوان اعلی در محل خواندن بر آن زنند و دو شلك وكالت را جهت خاصه «12» شریفه ضبط نمایند «13».
و هم در این سال در ماه ربیع الثانی احمد بیگ افشار كه قورچی باشی بود به واسطه لفظی
______________________________
(1)- ب، م، ن: فرستاد
(2)- ن: ارده‌بیل
(3)- ن: صلحاست از تلامزه
(4)- ن: «جبل» ندارد
(5)- م: بود
(6)- ب، م،: و مولانا جمال الدین محمود شیرازی
(7)- م، ن: جمال الدین
(8)- ب، م، ن: «بر» ندارد
(9)- ن: وقایع سال تنگوزئیل خجسته دلیل سنه اثنی و ثمانین و تسعمایه كه سال پنجاه دویم از سلطنت آن پادشاه اقلیم چهارم اثنی و ثمانین و تسعمایه بعضها تنگورئیل
(10)- ن: پیوسته
(11)- ن: «متوجه» ندارد
(12)- م: خواصه
(13)- ن: نماید
ص: 588
گستاخانه كه در باب كثرت ایل افشار اظهار كرده بود مغضوب گشته او را به قلعه الموت بردند و پسر و اقوام او نیز گرفتار شدند. «1»
و هم درین سال* در 19 «2» شهر محرم الحرام نواب شاهزاده عالمیان سلطان سلیمان میرزا را كه در مشهد مقدسه «3» به امر خادم باشی «4» اشتغال داشت به دار السلطنه قزوین حسب الحكم داخل شد*.
و هم در این سال در شهر رمضان المبارك سنه مذكوره شاهزاده ستوده صفات ابو الفتح سلطان ابراهیم میرزا كه سالها آرزوی مجاورت درگاه عالم پناه داشت حسب الالتماس از سبزوار به شرف بساطبوسی شاه جم جاه سرافراز شد و روز چهارشنبه هشتم شهر مذكور كه وی داخل شهر می‌شد جمیع «5» شاهزادهای كامكار خصوصا سلطان حیدر میرزا، سلطان مصطفی میرزا و سلطان حسن میرزا به استقبال* آن شاهزاده نیكو خصال شتافتند و شاهزاده سلطان سلیمان «6» میرزا كه سمت خادمی آستانه مقدسه [430] منوره رضیه رضویه با او بود «7» به استقبال نرفت.
و هم در این سال در دوم شهر رجب مزاج و هاج اشرف از جاده اعتدال به سرحد اعتلال انحراف نمود و تب محرق بر ذات حمیده صفاتش «8» استیلا یافت «9»، دلهای شیعیان هراسان و خاطرهای مؤمنان پریشان گشت و میان امرا و اركان دولت خصومت و فتنه و نزاع چند نوبت ظاهر شد. «10»
اگر فتنه گیرد سمك تا سماك‌چو ایزد نگه دارد از بد چه باك ذات همایون به دعای مؤمنان صحت كامل یافته. بیت «11»:
دعاهایی كه بر لب نارسیده‌نوید فاستجناها شنیده به حمام رفته روز سه‌شنبه دوازدهم شهر شوال سنه مذكوره به ایوان بزرگ در آمدند و جمیع شاهزادها و امرا و اركان دولت و اعیان ممالك و «12» قورچیان به ایوان «13» در آمده به پایبوس اشرف اعلی سرافراز گشتند و تهنیه به تقدیم رسانیدند. شعر «14»:
امروز تا به حشر بر ابنای روزگارشكرانه واجب است به روزی هزار بار
زیرا كه عین باصره اشرف است او «15»در عین صحت «16» از اثر لطف كردگار «17»
تو جان روزگاری و جانها به جان تودانسته‌اند جان تو در جان «18»روزگار
______________________________
(1)- مز، ب، م: شد
(2)- ن: 109
(3)- ب، م، ن: مقدس
(4)- ن: باشی‌گری
(5)- ب، م، ن: «جمیع» ندارد
(6)- ب، ن: سلیم میرزا
(7)- م، ن: «بود» ندارد
(8)- ن: صفات او
(9)- م: یافته. ن: یافت و
(10)- م: ندارد
(11)- ب، م: ندارد
(12)- مز، ب، م: «و» ندارد
(13)- م، ن: ناتوان
(14)- ب، ن: بیت. م: ندارد
(15)- ب، م: «او» ندارد
(16)- ب، م: صحبت
(17)- ن: این بیت را ندارد
(18)- مز، م: و جان
ص: 589
چون در این سال فرخزاد بیگ قرادغلو كه سالها خدمت ایشك «1» آقاسی نموده بود به جوار رحمت پیوست، شاه جم جاه در روز پنجشنبه 26 شهر ذی قعده «2» منصب ایشك «3» آقاشی باشی دیوان اعلی را به شاهزاده سلطان ابراهیم میرزا «4» مرحمت كرده چماق مرصع شفقت كردند و مهمات دیوان منوط به وی شد.
و هم در این سال پادشاه* فرنگ دان سبستا «5» كه به پرتكال اشتهار دارد ایلچیان با تحف و هدایا «6» كه دیده اهل بصارت از رؤیت «7» آن خیره می‌شدند «8» به درگاه عرش اشتباه فرستاد.
قبل ازین چون به مسامع عز و جلال رسیده بود كه بی‌ادبی چند از آن جماعت سرزده مثل انهدام مساجد و احراق مصاحف شریف، بنابر آن ایلچیان منظور نظر كیمیا اثر نگشته امرا را به تأدیب آن قوم «9» بی‌دولت نامزد «10» فرمودند.
و هم در این سال در ششم شهر رمضان المبارك در بلده استنبول سلطان سلیم پادشاه روم فوت شد وزیر اعظم محمد پاشا فوت او را از امرا و اركان دولت پنهان كرده، سلطان مراد را غافل به شهر در آورده بر تخت «11» سلطنت نشاند «12» و سایر برادرانش را كه چهار نفر بودند هلاك كرد «13» و چون این خبر در روز دوشنبه هیجدهم شهر شوال سنه مذكوره «14» به درگاه معلی رسید، شاه جم جاه محمدی بیگ* تخماق «15» را كه یكمرتبه «16» به ایلچیداری به روم رفته بود طلب فرمود كه باز به تهنیه جلوس سلطنت نزد سلطان مراد فرستند «17».
و هم در این سال سید مرحوم میر سید علی رضوی كه از سادات نقیب «18» بلده قم بود «19» و از دختر مرحومی مولانا غیاث الدین محمد شهیدی حاصل شده بود و به انواع فضایل و معارف «20» آراسته، سه سال «21» تولیت مشهد مقدس و شش سال وزارت و تصدی دار السلطنه قزوین كرده از مقربان درگاه [431] عرش اشتباه «22» و به صفت «23» رشد و كاردانی از اقران ممتاز بود، در روز دوشنبه سیزدهم «24» شهر جمادی الثانی سنه مذكوره «25» عالم فانی را وداع كرد* نعشش به بلده قم نقل
______________________________
(1)- ن: ایشیك
(2)- م: 22 ذیقعده. ن: 206 ذی قعده
(3)- ن: ایشیك آقاسی‌گری دیوان
(4)- ن: «میرزا» ندارد
(5)- ب: و ان سپستا. ن: و آن سینا
(6)- ن: هدایای
(7)- ب، م: رایت خیره
(8)- ب، ن، م: می‌شود
(9)- ن: قوم بی‌ادب دویست نفر پنهان كرده فرمودند
(10)- ب، م: پنهان كرده
(11)- ن: به تخت
(12)- ب، م، ن: نشاندند
(13)- م: كردند چون. ن: كردند و چون
(14)- مز، ب: مذكور
(15)- ن: یخماق
(16)- ن: یكمرتبه دیگر
(17)- ب، م: «فرستند» ندارد. ن: روانه نمایند
(18)- ن: نجیب
(19)- ن: بود از
(20)- ب، م، ن: سعادت و معارف
(21)- ن: «سه سال» ندارد
(22)- ن: اشتباه بود
(23)- م: نصفت
(24)- ن: 103
(25)- مز، ب ن: مذكور
ص: 590
كرده در جوار حضرت معصومه علیها «1» السلام دفن كردند «2». تجاوز اللّه عن سیاته.
و هم درین سال محمد بیگ منشی دیوان اعلی كه دو «3» مرتبه به منصب انشاء سرافراز گشته بود، در روز یكشنبه ششم شهر رمضان المبارك رحلت نمود. مولانا جان صدقی در تاریخ او «منشی بی‌مثل» «4» یافته.
و هم در این سال مرحومی میرزا قاسم گونابادی كه از مشاهیر زمان و نوادر اوان «5» خود بود مرغ روحش از «6» قفس قالب «7» شكسته به ریاض قدس پرواز كرد* چون مشار الیه از نظم شاهنامه فارغ شده بود جایزه‌اش نداده بودند «8» این چند بیت در شكوه گفته. نظم «9»:
بریدم زبان طمع خامه راكه خاصیت اینست شهنامه را
ز دونان طمع عین بی‌دولتیست‌كمال زبونی و دون همتیست
درین باغ دوران كه بی‌برگ نیست‌عطای لئیمان كم از «10»مرگ نیست از منظوماتش شاهنامه پادشاه «11» جلیل سلطان شاه اسمعیل، شاهرخ نامه، لیلی و مجنون.
وقایع حالات سلطان محمود خان «12» حاكم بكر. گوی و «13» چوگان به اسم سامی شاهزاده سلطان ابراهیم میرزا و این بیت در تعریف میرزا از آنجاست. نظم «14»:
در جامه آل تند و سركش‌ابراهیمی میان آتش و هم از خوبیهای این سال فرخ فال ولادت شاهزاده نامدار عالیمقدار ابو الفتح ابو طالب میرزاست كه بعد از آنكه نواب قمر ركاب مالك رقاب «15» سلطان محمد میرزا در دار الملك شیراز قرار گرفتند آن سرو بوستان «16» چمن سلطنت در روز سه شنبه بیست و سیم رمضان «17» مبارك سنه مذكوره به افق «18» شیراز سر كشید «19». منهیان خبر این مولود عاقبت محمود به درگاه گیتی پناه رسانیده شاه كامیاب آن شاهزاده مستطاب را* بدین اسم مسمی ساختند «20».

سال پنجاه و سیم از سلطنت آن شاه عالم پناه فی «21» بعضها ثلث و ثمانین و تسعمائة و بعضها «22» سیچقان ئیل روز شنبه هجدهم شهر ذی حجه‌

در این سال شاه حمیده خصال كه محمدی بیگ تخماق «23» را به جهت ایلچیگری طلب
______________________________
(1)- ب، م: علیهما
(2)- م، ن: كردند و
(3)- ب، م، ن: در
(4)- ب، ن: تمثیل
(5)- ن: دوران بود
(6)- ن: «از» ندارد
(7)- ن: قالب را
(8)- ب: بوده‌اند
(9)- ب، ن: بیت. ن: ندارد
(10)- ن: به از
(11)- ب، م:
پادشاهنامه
(12)- ن: «خان» ندارد
(13)- ن: «و» ندارد
(14)- ن: بیت. ب، م: ندارد
(15)- ب، م: وقار
(16)- ن: بوستان سلطنت
(17)- ب، م، ن: رمضان المبارك
(18)- ب، م: به ارض
(19)- ب، م، ن: به طالع حوت در گلشن شیراز سر كشید
(20)- ن: ساخت
(21)- ب، م، ن: فی سنه
(22)- ن: «و بعضها» ندارد
(23)- م، ن: یخماق
ص: 591
نموده بود كه به روم فرستد در روز شنبه بیست و هفتم شهر جمادی الاول به درگاه گیتی پناه آمده بعد از چند روز كتابات تمام شده با تحف و هدایا در روز جمعه بیست و سیم شهر رجب المرجب روانه آن صوب گردید. و هم درین سال در روز شنبه هشتم شهر ذی حجه* روز نوروز شاهزاده سلطان محمد باقر ولد سلطان محمود میرزا به وجود آمد.
و هم «1» در این سال عبد اللّه خان ازبك عساكر بلخ و بخارا و حصار «2» شادمان را جمع آورده كوچ بر كوچ متوجه تركستان گردید. در كنار آب كوهك نزول نمود و از آن جانب بابا سلطان ولد براق «3» خان به اتفاق برادران با جنود زیاده از ریگ بیابان به صوب اعادی نهضت نمود. چون كنار آب [432] كوهك محل نزول سپاه نصرت پناه گردید، ازبكان به امر بابا سلطان جسر «4» بسته عبور نمودند. چون این خبر محنت اثر به عبد اللّه خان رسید پای استقامتش لغزان گشته راه فرار پیش گرفت و از ترس سپاه باسطوت در دیده مور راه می‌جست و از هراس لشكر مارشمار به كردار مور سر بر آورد*. بابا سلطان بنابر نفاق برادرش درویش خان به دیار خود معاودت نمود به استصواب امرا و اركان دولت درویش خان را گرفته ولایت تاشكند «5» را متصرف شد.
و هم در این سال حاجم خان والی خوارزم «6» كه به زیور حسب «7» و حلیه نسب «8» و قدم خاندان شرف دودمان «9» آراسته بود فرزند خود محمد قلی سلطان را به پایه سریر اعلی فرستاد. شاه عالم پناه شاهزادهای عالی منزلت و امرا و اركان دولت را به استقبال تا بیدستان «10» فرستاده وی را به اعزاز و احترام به درگاه شهریار گردون غلام آوردند. شاه جم جاه خلعتهای زردوز و تاج و كمر شمشیر «11» و اسب و استر و زر به مشار الیه شفقت فرمود.
و هم در این سال سیادت و سلطنت پناه میر مراد خان والی مازندران دعوت حق را لبیك «12» گفته به جوار رحمت ایزدی پیوست. جسدش را به كربلای معلی نقل كردند. بیت «13»: خلاصة التواریخ ج‌1 591 سال پنجاه و سیم از سلطنت آن شاه عالم پناه فی بعضها ثلث و ثمانین و تسعمائة و بعضها سیچقان ئیل روز شنبه هجدهم شهر ذی حجه ..... ص : 590
چنین است آیین این خاكدان‌بنای جهان كی بود جاودان و هم «14» در اوایل شهر ربیع الاول سنه مذكوره، شاهولی سلطان تاتی اغلی ذو القدر حاكم استرآباد* فوت شد و جای او را به محمد سلطان ذو القدر دادند.
______________________________
(1)- ب، م، ن: «و هم» ندارد
(2)- ن: «و حصار» ندارد
(3)- ب: بیراق. ن: پیر بوداق
(4)- ب، م، ن: «جسر بسته عبور نمودند ... بر اتفاق برادرش» ندارد
(5)- ب، م: باسكند. ن: ماما سكندر را گرفته متصرف شد
(6)- ب، م: خارزم
(7)- ب، م: حس حسیب. ن: حسن و حسب
(8)- ب، م، ن: نسبت
(9)- ن: و دودمان
(10)- م، ن: هندوستان
(11)- ن: و شمشیر
(12)- ن: لبیك اجابت
(13)- م: ندارد
(14)- م، ن: «و هم» ندارد
ص: 592
و هم «1» در این سال نواب مالك رقاب سلطان محمد میرزا* را پسری شد موسوم ... «2» گشت. چون پنج ماه و یازده روز «3» بعد از ولادت او شاه جم جاه جنت بارگاه رحلت فرمودند آن حضرت موسوم به اسم آن فردوس منزلت به طهماسب میرزا گشتند. ولادتش در روز چهارشنبه چهارم شهر رمضان سنه مذكوره به افق شیراز به طالع دلو.

سال «4» پنجاه و چهارم از سلطنت آن خسرو عالی و وداع آن «5» اعلیحضرت از عالم فانی به صوب مملكت جاودانی سنه اربع و ثمانین و تسعمائة

در این سال پرملال عرض مرض «6» بر جوهر ذات ملكی صفات شاه جم جاه مستولی گشت قهرمان طبیعت كه مدبر «7» مملكت قالب «8» بود از صلاح مواد و تعدیل مزاج عاجز گشت و روح حیوانی كه حامل قوای جسمانی است فتور یافت و روز به روز آثار ضعف و ناتوانی بیشتر «9» ظاهر می‌شد.
حكمای مسیحا دم و اطبای حذاقت شیم مثل حكمت پناه مولانا غیاث الدین علی كاشی و ابو نصر ولد صدر الشریعت «10» گیلانی از معالجه عاجز آمدند. شعر: «11»
چو مرگ آیدت از مداوا چسود
و از صدای فلكی و ندای ملكی این ندا می «12» شنید:* نظم «13»:
به دنیا گر كسی پاینده بودی‌ابو القاسم محمد زنده بودی ***
زین ششد ربی ثبات فانی‌رو آر به ملك جاودانی
بر طارم آسمان علم زن‌در وادی لا مكان قدم «14»زن
در مملكت قدم «15»قدم نه‌كان پرده‌سرا ترا حرم نه [433] لاجرم آن صاحب تاج «16» و سریر دل بر واقعه ناگزیر كه لازمه برنا و پیر است در شب سه شنبه پانزدهم «17» شهر صفر سنه مذكوره نزدیك به نصف شب اللهم الحقنی «18» بالرفیق الاعلی گویان شاهباز روح پر فتوحش ازین تنگنای قفس بی‌بنیاد به عالم قدس پرواز نمود* اللهم احشره
______________________________
(1)- م، ن: «و هم» ندارد
(2)- نسخه‌ها ندارند
(3)- ن: از ولادت او گذشت شاه جمجاه
(4)- ن: آغاز سال پر ملال اودی ئیل موافق اربع و ثمانین و تسعمایه سال پنجاه و چهارم از سلطنت آن پادشاه به استحقاق فی سنه اربع و ثمانین و تسعمائة
(5)- ب: «آن» ندارد
(6)- ن: ملال
(7)- مز: بدتر
(8)- ب، ن: غالب بوده و اصلاح مواد. م: قالب بود اصلاح
(9)- ن: بیشتر شد و
(10)- ن: صدر الشریعه
(11)- م: ندارد
(12)- ن: «می» ندارد
(13)- ن: بیت. ب، م: ندارد
(14)- م: قلم
(15)- ن: عدم
(16)- ب: «تاج» ندارد
(17)- ن: 105
(18)- ب: الحضی
ص: 593
مع امیر المؤمنین علی ابن ابی طالب مولاه مولی «1» المؤمنین «2».
پیر گردون زین مصیبت جامه جان چاك زدخسرو انجم كلاه خسروی بر خاك زد
قامت گردون دو تا شد چهره مه شد سیاه‌برق این آتش مگر بر قبه افلاك زد ایام حیات آن حضرت شصت و چهار سال و یكماه و نوزده روز بود و مدت سلطنتش پنجاه و سه سال و شش ماه و بیست و هشت روز «3». نظم «4»:
اگر صد سال مانی در یكی روزبباید رفت ازین «5»كاخ دلفروز «6» از پادشاهان اسلام غیر از مستنصر باللّه علوی كسی دیگر اینقدر سلطنت نكرده بود.
نظم «7»*
ای دل «8»به جهان ثبات امریست محال‌پیوسته سرور اوست مقرون به وبال
هر كوكب مسعود كه بنمود جمال‌پس زود كمال «9»او پذیرفت زوال و شعرای نظم آفرین در تاریخ و مرثیه آن اعلیحضرت «10» نسخها پرداختند از آن جمله افصح المتأخرین «11» میر حیدر معمایی كاشی سلمه اللّه، المتخلص به رفیعی در مرثیه آن فردوس مكان گفته. شعر «12»:
آسمان افكند شوری ناگهان در روزگاركز شمار افتاد «13»شورانگیزی روز شمار
رستخیزی گشت پیدا ناگهان كز دهشتش‌وعده وصل قرار افتاد «14»با دار القرار «15»
آتش «16»پر شعله‌ای افروخت چرخ دهرسوزآنچنان كز هر شرارش شد جهانی «17» پر شرار
وحشتی افتاد بر ایرانیان ناگه كه داشت‌وحشیان را از چریدن باز در دشت تتار «18»
شاه عالم خیمه گویا زد به سرحد عدم‌كز مدار افتاد عالم آه از آن عالم مدار
وه چه حالست این كه بر اهل زمین «19»بگریستندساكنان عرش اعظم های های و زار زار
تاج زر بر خاك‌زن ای چرخ چون افكنده‌ای‌افسر «20»شاهی ز فرق تاج بخش و تاجدار «21»
داد ازین بیداد كاندر «22»ملك ایران كردای‌ملك ایران را به مرگ شاه ویران كرده‌ای
ای فلك سهل است داد خلق از بیداد توهست دادت غایت بیداد و داد از داد تو
پیش سلطان عرب روز جزا خواهند كرددادخواهان عجم فریاد از بیداد تو
______________________________
(1)- ب، م، ن: و مولی
(2)- ن: مولاه للمؤمنین
(3)- ن: روز بود
(4)- ن: بیت م: ندارد
(5)- م: زین
(6)- م: دل‌افروز
(7)- ن: بیت
(8)- م، ن: اری
(9)- م: زوال
(10)- م، ن: عالیحضرت
(11)- ن: المتكلمین
(12)- ن: مرثیه. م: ندارد
(13)- م، ن: افتاده
(14)- ب، ن: افتاده
(15)- ن: با از القرار
(16)- ن: آتشی
(17)- مز، ب، ن: جهان
(18)- ن: تیار
(19)- ب: «زمین» ندارد
(20)- ب: افسری
(21)- ن: این بیت را ندارد
(22)- ن: كندر
ص: 594 از اجل این كار سر زد و زتو «1»می‌دانیم مارونق كار اجل چون نیست بی‌امداد تو
ناپشیمانا پشیمان نیستی زین فعل بداین چه دل سختی است فریاد از دل فولاد تو «2»
چون تو از بنیاد كندی بارگاه عمر شاه‌سهل باشد گر براندازد خدا بنیاد تو
چون چنین كردی همان بهتر كه هر صاحب حیات‌رخت هستی را تلف سازد «3»به مرگ آباد تو
زندگانی بی‌وجود «4»شاه مرگ دیگر است‌از حیات اینچنین صد بار مردن بهتر است [434]
ای اجل در بی‌غمیها گرچه گردیدی علم‌قصد جان عالمی كردی و هیچت نیست غم
در هلاك شاه هم كوشیدی و شرمت نبودتا به این غایت كسی بی‌شرم می‌بودست هم
تا جداری كز سلاطین جهان گردید طاق‌سرفرازی كز شهنشاهان عالم شد علم
كامیاب خطه نصر من اللّه كز ازل‌بر سر آیات او انا فتحنا شد رقم
شمسه ایوان سلطان نجف طهماسب شاه «5»محرم خلوت سرای خسرو مولد حرم
خسرو تخت عجم چون سر به زیر خاك بردگر عجم ویران نگردد خاك بر فرق عجم «6»
هاتف غیبی همانا شیعیان را این سخن‌می‌رساند از زبان شاه اقلیم عدم
من خود از باغ جهان رفتم به گلزار جنان‌لیك ازین اندیشه دارم داغ بر دل لاله‌سان
تا چسان خواهد گذشتن بی‌من ایام شماتا چه خواهد بود بعد از من سرانجام شما
صاف و راحت نوش می‌كردید در دوران من «7»ساقی نو تا چه خواهد ریخت در جام شما
لازم شاهی بود قهاری و «8»من از پدرمهربانتر بوده‌ام با خاص و با عام شما
كارها را كرده‌ام بر خود چو ناكامان حرام‌تا به كام خویش برناورده‌ام كام شما «9»
آنقدر دادم رواج مذهب اثنی عشركز فلك بگذشت در دوران من نام شما
مصطفی درباره امت گمان دارم كه كردبا شما آنها كه من كردم در ایام شما
ماند از جان آفرین خشنودی و از روح من‌وارث تخت من ار كوشد در اكرام شما «10»
من چو یعقوبم «11»به كنعان عدم گشتم روان‌یوسف زندانی من باد در مصر جهان
من چو رفتم گاهی از دوران من یاد آوریددر حقوق مدت فرمان من یاد آورید
پادشاه عادلی چون پرسش دیوان كنداز من و از پرسش دیوان من یاد آورید
هر كجا كز حاتم و نوشیروان رانند حرف‌حرفی از عدل من و احسان من یاد آورید
______________________________
(1)- ن: از تو
(2)- ن: این بیت را ندارد
(3)- ن: دارد
(4)- ن: وجودی
(5)- مز، م: «طهماسب شاه» ندارد
(6)- ن: ندارد
(7)- ن: ما
(8)- ن: «و» ندارد
(9)- ن: این بیت را ندارد
(10)- ن: این بیت را ندارد
(11)- م: مز، ب، ن: یعقوب
ص: 595 عهد «2»و پیمان شهنشاهی اگر باید شكست‌باید از عهد من و پیمان من یاد آورید «1»
با وجود شوكت تخت و شكوه ظاهری‌گاهی از درویشی پنهان من یاد آورید
گر معاذ اللّه فتد در مذهب ایمان خلل‌از رواج مذهب و «3»ایمان من یاد آورید
ور به اولاد نبی خواری رسد وین خود مبادعزت آن جمع در دوران من یاد آورید «4»
از من و دوران فرمانم «5»شما را یاد بادروح «6» من ای از شما تا صبح محشر شاد باد
چون «7»شه روی زمین شد ساكن زیر زمین‌آنچنان شاهی كه می‌بودش غم ما اینچنین
هست از بهر كدامین روز «8»آه شعله‌بارهست از بهر چه شبها شعله‌های آتشین
دست بگشائید تا در جیب جان چاكی زنیم‌آنچنان چاكی كه نشناسیم جیب از آستین
بحر خشك دیده را آماده طوفان كنیم‌تا رساند موجه اول برین چرخ برین
سینه افسرده را نزدیك آن آتش بریم‌كاتش دوزخ ز تأثیرش شود دوری درین
بی‌وجو شاه بیزاریم از این هستی كه هست‌جان فكار و تن نزار و سینه محزون دل حزین
ما بدین حالیم و می‌جوییم از خوابی نشان‌كاندران یابیم وصل خسرو جنت نشین
تا به خاك افتیم بر سر خاك مهجوری كنیم‌و اندران حالت سخن از محنت دوری كنیم
كای قضا قدر قدر مقدار در آفاق طاق‌وی فریدون فردا را راد «9»خاقان «10»طمطراق
تا قضا بر بام عمرت كوفت طبل الوداع‌تا قدر زد بر در وصل تو كوس الفراق
چون دل نیلی لباسان تو یعنی نه فلك‌گشت هفت اقلیم ویران خاصه اقلیم عراق
در عجم دیار كی ماند چنین كاهل عجم‌بهر پابوست بهم دادند دست اتفاق «11»
نقد جان بهر نثارت بر كف اینك می‌رسد «12»با درون پر ز شوق و با دل پر اشتیاق
چون سخن رانیم كاندر ملك ایران پست شدقصرهای سر به كیوان سوده گردون «13»رواق
شاه فرماید كه شد بانو عروس تخت جفت‌آنكه سازد رشگ نه طاق سپهر این چار طاق
ما از آن شادی چو بگشاییم چشم از خواب غم‌غلغلی یابیم كافتادست در ملك عجم
______________________________
(1)- م: این بیت را ندارد
(2)- م: عهد پیمان ن: عهد پیمانی
(3)- مز، ب: «و» ندارد
(4)- ن: این بیت را ندارد
(5)- ن: از من و فرمان و دورانم
(6)- مز، م: «ای» ندارد
(7)- ن: از این بیت تا «كای قضا قدر قدر مقدار ...» ندارد
(8)- م: روزه
(9)- ن: رادی
(10)- ب: خان
(11)- ن: این بیت را ندارد
(12)- مز: میرسند
(13)- م: كیوان بر. ن: گردون بر
ص: 596 دور باد خسروان خیزد «1»كه جم اینك رسیدرایت كیخسرو ملك عجم اینك رسید
گشت پیدا چتر شاهنشاه گردون احترام‌وارث تخت شه یثرب حرم اینك رسید «2»
شاه ایران وارث ملك جهان از روی شوق «3»با جهانی «4» حشمت و خیل و حشم اینك رسید
آنكه پیش از شاهی عالم ز صیت پردلی‌در میان پادشاهان شد علم اینك رسید
آنكه روز داوری در جنب عدل و داد اوعدل كسری در نظر باشد ستم اینك رسید
آنكه حاتم شد گدای درگه او می‌رسدو آنكه وقف آستانش شد كرم اینك رسید
آنكه خصم از بیم تیغش با وجود كام دهرباشد از جان آرزومند عدم اینك رسید
رفت اگر از ملك عالم آن شه جنت مكان‌شكر لله كامد این شاهنشه گیتی‌ستان
یا رب آن جنت مكان تا حشر روحش شاد بادوین «5»شهنشاه جهان چندانكه عالم باد باد
تا جهان یابد نصیب از سلسبیل و «6»وصل اواز زلال لطف این باغ جهان آباد باد
از رعایای جهان چندانكه او غافل نبود «7»لطف این را از رعیت پروریها یاد باد
بر فلك چندانكه او بیند رسوم داد و عدل‌عدل این در تخت «8»گردون مانع بیداد باد «9»
تا رسد از مزرع رضوان به او تخم نشاطخرمن خوشحالی بدخواه این «10»بر باد باد
تا به قید طایران خلد باشد جان اوبلبلان باغ این را دل زقید [آزاد] باد
بهر طول عمر «11»این و روح وی «12»چندین دعاقدسیان را چون رفیعی حاصل اوراد «13» باد
باد بر «14»حرف جهان و بادبر «15»صدر جهان «16»باد تا تخت «17» جهان این باد سلطان جهان شاه جم جاه رضوان بارگاه پادشاه دانا «18» و «19» قاهر و صاحب شوكت و ماهر بود. عدل تمام و «20» سیاست مالا كلام داشت*. مال و حقوق دیوانی را «21» موافق قانون شریعت نبوی در
______________________________
(1)- م: خیرید
(2)- ب: این بیت را ندارد
(3)- مز: «وارث ملك جهان از روی شوق» ندارد
(4)- ب، ن: با جهان
(5)- م: ای. ن: این
(6)- م، ن: «و» ندارد
(7)- مز: بود
(8)- ب: بدبخت. م: بدتخت
(9)- ن: این بیت را ندارد
(10)- م: «این» ندارد. ن: او
(11)- ن: عمر و این روح
(12)- ن: و چندین
(13)- ن: زاد
(14)- ن: تا
(15)- ن: او
(16)- ب، م: باد حرف جهان بادا بر صدر جهان
(17)- مز: بخت جهان
(18)- ب، م، ن: دانا قدر
(19)- ب، ن: «و» ندارد
(20)- ب، م، ن: «و» ندارد
(21)- ب، ن: و
ص: 597
ممالك محروسه بازیافت می‌نمود و تمغاوات «1» و «2» مال بازارها و مواشی «3» و مراعی و حوكه «4» و نحاله و سایر مطالبات از رعیت را كه در شرع مقرر نبود مسدود گردانیده بود «5» [436] و از «6» بس كه توجه به رعایا و زیردستان داشت، مال و تفاوت ممیزان را قرب «7» بیست سال در ممالك محروسه گذاشته بود كه رعایا صاحب جمعیت و بلاد آبادان كرده «8» و بیشتر مخطور «9» خاطر انور «10» آنها را به رعایایی «11» كه شیعی باشند ببخشند. توجیهات و مطالبات «12» از رعایا به نوعی مسدود ساخته بودند كه حكام و عمال ولایات را قدرت و یارای آن نبود كه یك دینار توانند رسد توجیه به كسی رسانند و در ممالك محروسه مقرر بود كه از عمال «13» اگر احدی یك دینار بر رعایا به خلاف «14» حكم «15» جهان مطاع حواله نماید پنجاه تومان ازو جریمه باز یافت نمایند. رعیت در زمان وی در مهد امن و امان آسوده بودند و راهها «16» در اوان او به مثابه‌ای بود كه بی‌رفیق از اطراف و جوانب ممالك محروسه تجار «17» و مردم بی‌دغدغه متردد بودند. احكام «18» وی تمامی بر نهج شریعت مصطفوی و قانون ملت مرتضوی بود و بی‌صیغه عربیه «19» و وكیل نبیل «20» نایب الوكاله داد و ستد و بیع و شرابی «21» در آن سر كار نمی‌شد. محللان و مطهران در همه كار خانها و اهل علم در جمیع كارخانها و بیوتات صباح تا شام برپا ایستاده به لوازم خدمات آنها موافق شرع اطهر عمل می‌نمودند و بی‌فتوی و مسأله در هیچ امری از امور دنیوی شروع نمی‌فرمودند. علما و فضلا و دانشمندان بسیار همیشه «22» در مجلس اشرف حاضر بودند و جمعی كثیر از آن طبقه «23» جلیله را رعایتهای كلی می‌فرمودند «24» و همیشه آن جماعت در مجلس می‌بودند و بیشتر اوقات با بركاتش صرف صحبت ایشان می‌شد و پیوسته بر سر مسایل «25» علما بحث می‌فرمودند. سیورغالات زمان او بیشتر از زمان سلاطین سابقه بود. اخراجات سر كار عتبات عالیات كه همه زر نقد از خزانه عامره قریب به پنج شش هزار تومان به مشهد مقدسه «26» رضیه رضویه علی مشرفها الصلوت «27» و التحیه و
______________________________
(1)- ن: تمغادات
(2)- ب، ن: «و» ندارد
(3)- م، ن: مراغی و مواشی
(4)- م، ن: جوكه و مجاله
(5)- ب: بودید
(6)- ب، م: زبس
(7)- ن: قریب
(8)- ب: گردد
(9)- م، ن: محظور نظر كیمیا
(10)- ب: انور آنكه
(11)- ب: رعایای ما كه
(12)- ب، م، ن: مطالعات آن نبود كه یك دینار تواند رسد
(13)- ب، م: اعمال
(14)- ب، م، ن: به خلاف حساب
(15)- ب، ن: و حكم
(16)- ب: واهستها
(17)- ن: «تجار و» ندارد
(18)- ب، م، ن: حكام
(19)- ب، م، ن: عربی
(20)- ب، م، ن: «نبیل» ندارد
(21)- ن: شرای
(22)- م: و همشیه
(23)- ن: طایفه
(24)- ب، م، ن: می‌فرمودند
(25)- م، ن: مثایل
(26)- ن: مقدس
(27)- ن: الصلوة
ص: 598
آستانه مقدسه معصومه قم و آستانه امام‌زاده واجب التعظیم و التكریم امامزاده عبد العظیم علیه التحیة و التسلیم و حظیره مقدسه صفویه «1» حفت بالانوار القدسیه و آستانه «2» مقدسه شهابیه «3» واقعه در اهر كه نذر سنتی آن اعلیحضرت بود می‌فرستادند و تا مبلغ ده هزار تومان دیگر از سیور غالات و حاصل موقوفات و نذورات در آن آستانها بهم می‌رسید كه «4» به مستحقین واصل می‌شد «5». از اطعمه و اشربه و لباس چه چیز كه «6» میسر و مقدور بود «7» صرف نمی‌شد و كدام گرك یراق مقرر می‌شد كه اول سفره و دستار خوان و پرده «8» و فروش از قالیهای ابریشمین و جاجیمهای «9» سقرلاط عمل بنات و قنادیل طلا تعیین «10» می‌شد و مكرر به عتبات عالیات و اماكن متبركات همیشه از آنها می‌فرستادند و به جهت ایتام در هر شهری معلم و معلمه تعیین فرموده بودند كه تا «11» آنها به حد تمیز نرسیده باشند به چیزی خواندن اشتغال داشته باشند و انواع اطعمه لذیذه و البسه فاخره حتی دستمال جهت ایشان تعیین نموده بود و هر ساله مبلغهای كلی زر نقد از خزانه «12» عامره به هر شهری جهت اخراجات ایشان می‌فرستادند و هر ساله مبلغهای كلی زر مولود حضرات چهارده معصوم به سادات مشهد مقدس و سادات «13» قم و [437] سادات سبزوار و سادات مرعش قزوین و سادات استرآباد و غیره «14» می‌دادند و مبلغهای كلی دیگر زر «15» به جمعی از متدینان و صلحا داده به مدینه مشرفه و عتبات عالیات می‌فرستادند كه به سادات و صلحای آن «16» اماكن متبركه رسانند و شبهای جمعه و روزها مبلغهای كلی به جهت علما و سادات و اكابر شیعه تصدق می‌فرمودند و مبلغها به مداحان و تبرائیان كه مقرری «17» ایشان بود عنایت می‌فرمودند. اخماس و زكوة «18» را از سركار خاصه شریفه در هر بلده از بلاد ممالك محروسه مقرر و معین ساخته مشایخ و علما قسمت بر ارباب استحقاق می‌فرمودند. نان «19» تصدق در اكثر بلاد مقرر بود كه قسمت می‌فرمودند و امر به معروف و نهی از منكر به واسطه زهد و صلاح و تقوای آن پادشاه عالیجاه به مثابه‌ای بود كه هیچكس مرتكب نامشروعات «20» نمی‌توانست شد. ابواب اعمال شنیعه و افعال قبیحه بالكلیه مسدود «21» بود و غبار منهیات و نامشروعات بالكلیه از ممالك محروسه پاك و مصفی ساخته بود.
______________________________
(1)- م: صفیه
(2)- م: به آستانه
(3)- ن: شهابیه سبب تندرستی آن اعلیحضرت بود
(4)- ب، م، ن: و
(5)- م، ن: شد
(6)- ب، ن: «كه» ندارد
(7)- ب: تو
(8)- ب، م، ن: از پرده
(9)- ن: جاجمها
(10)- م، ن: طعین
(11)- ن:: «تا» ندارد
(12)- ن: خزانه حضرات چهارده معصوم
(13)- ب: به سادات مشهد مقدس و سادات قم و سادات سبزه‌وار
(14)- ب، م: غیر
(15)- ب، م: زرنقد
(16)- ب: آنجا
(17)- ن: مقرر
(18)- مز: زكوت
(19)- ن، ن: «نان تصدق ... قسمت می‌فرمودند» ندارد
(20)- ب، م، ن: نامشروع
(21)- ن: «مسدود بود و غبار منهیات و نامشروعات» ندارد
ص: 599
در باب ساز آنچنان قدغن بود كه هركس كه ساز می‌نواخت دست او را قطع می‌كردند «1» و پیر و جوان از ارتكاب به دیگر نامشروعات تایب «2» بودند. تمامی اتراك «3» در مقام «4» مسأله‌دانی و طاعت و عبادت و تقید «5» و پرهیزگاری و مدار اكثر سلاطین نامدار بر مطالعه كتب فقهی می‌گذشت.
اكثر جوانان ایشان ملا و فاضل بیرون آمدند. به یمن همت «6» و توجه وی و تألیف قلب كفار چندین هزار هزار «7» از مردم گرجستان و چركس به شرف اسلام سرافراز گشتند و مقید «8» پرهیزگار و مسأله‌دان بیرون آمدند. پاكیزگی و تقید «9» آن شاه جنت مكانی زیاده از طاقت بشری بود. در مجاهدات و ریاضات «10» نفس و «11» ترك هوا و هوس به طریق آبای عظام «12» و ائمه كرام علیهم «13» السلام عمل می‌فرمودند.
هر ساله تصدقات و خیرات و مبرات «14» ایشان زیاده از بیست هزار تومان می‌شد «15». اگر در مقام عمارت در می‌آمدند یحتمل كه «16» از سرحد بكر و «17» هندوستان تا اقصای ایروان «18» و قسق «19» گرجستان عمارات عالی توانستی ساخت. اگر مورخان عالم تمامی حیات یابند نتوانند كه عشر عشیری از اوصاف حمیده و اخلاق پسندیده و افعال مستحسنه و اعمال مشكوره آن پادشاه عالیجاه را در حیز تحریر در آورند «20». عقل و تدبیر آن پادشاه بی‌نظیر چنان بود «21» كه مدت بیست سال رحل اقامت در دار السلطنه قزوین انداخت «22» كه احتیاج به سفر و كوچ پیدا نكرد و تمامی سلاطین روی زمین «23» همه اطاعت او لازم می‌دانستند احكام او در بلاد روم به اسم پاشایان و بگلربگیان «24» و وزرای اعظم كه صادر می‌شد همه نافذ بود. «25» زر و ملك و جمعیت و اسباب آنقدر بهم آورد «26» كه در مخیله هیچكس نمی‌گذشت. زر نقد و جواهر و طلا و نقره از هزار هزار تومان متجاوز بود.
اجناس بیوتات آنقدر بهم آمده بود كه با وجود هفت هزار شتر تمامی بر زمین می‌ماند «27». كدام شهر و بلده نبود كه از متاع «28» خزانه و كارخانها مملو نبود. دویست «29» هزار كس از طوایف
______________________________
(1)- ن: مز، ب، ن: می‌كرد
(2)- ن: نایب
(3)- م، ن: ادراك
(4)- ب: مقامی
(5)- ن: «و تقید» ندارد
(6)- ن: توجه و همت
(7)- ن: «هزار» ندارد
(8)- ن: «و مقید» ندارد
(9)- ن: بقید
(10)- ب، م، ن: ریاضت
(11)- ن: «و» ندارد
(12)- مز: و عظام
(13)- م، ن: علیه السلام
(14)- ب، م، ن: مراتب
(15)- ن: «می‌شد اگر در مقام عمارت در می‌آمدند یحتمل» ندارد
(16)- ن: «كه» ندارد
(17)- ب، م، ن: «و» ندارد
(18)- م: یروان. ن. شروان
(19)- ن: نسق
(20)- م: در آوردند
(21)- م: «بود» ندارد
(22)- م، ن: انداخته
(23)- ن: «روی زمین» ندارد
(24)- ن: ینكچریان و بیگلریگیان
(25)- م، ن: بود و
(26)- ن: رسانید
(27)- ب: می‌نماید
(28)- ن: مطاع
(29)- ب: پست. ن: و بشت
ص: 600
اویماقات و قزلباش مواجب خوار «1» بودند كه در تمامی [438] ممالك محروسه مواجب «2» جهت ایشان مقرر نموده «3» بودند. نظم «4»:
دریغ آن شهنشاه صاحب‌قران‌جم تاجبخش ممالك ستان
دریغ آنكه دیگر نبیند سپهرنظیرش در آئینه ماه و مهر
دریغ آن شهنشاه پاك اعتقادصلاح و «5»پناه «6»بلاد و عباد صرف عنان قلم ازین مقوله كه «7» حد و نهایت ندارد نموده به كریمه «لا احصی ثناء علیك» ختم نمود «8».

ذكر تتمه بعضی از وقایع بعد از رحلت آن فردوس منزلت‌

چون حكیم ابو النصر را متهم ساختند به اینكه در معالجه خیانت كرده، اوراق بقا را به باد فنا داد «9» و او را در ادنخانهای حرم «10» كه پناه بدانجا برده «11» بود گرفته به قتل آوردند. مجملی از تفصیل آن «12» قضیه كارهه «13» آنكه چون ضعف و ناتوانی شاه عالی از حد گذشته بود و مدت پنجاه روز بود كه به حمام نرفته «14» و موی سر مبارك به مثابه‌ای رسیده كه شانه فرمودند «15»، اتفاقا به حمام میل كرده «16» نوره كشید. بعد از بیرون آمدن اعضای مباركش سوخته بود و «17» بعضی گمان كردند كه در نوره چیزی داخل كرده‌اند و جمعی دیگر ادای شهادت دادند كه از ذكور و اناث شاهزادها و خواتین حرم هشت نفر اتفاق كرده به استصواب حكیم مذكور زهره سگ كه دفعة قاتل نیست در كار آن پادشاه عالی‌تبار خیر مدار كردند. در سر یكدوسه ماه هیچكدام از آنها از عمر بهره ندیدند. بالاخره دار السلطنه قزوینی «18» كه به عیش و طرب چون صحن «19» ارم خرم و خندان بود به یك صدمه صور صفت «20» چون عرصه قیامت در جوش و خروش «21» آمد. فزع «22» روز اكبر و علامات دشت محشر در میان طوایف بشر مشاهده رفت. خروش و زلازل در منازل همگنان افتاد و دیده خلایق از فراق آن پادشاه به استحقاق خوناب می‌پاشید و روزگار به ناخن حسرت چهره آمال می‌خراشید «23». عالمیان در بحر حیرت افتادند، قوافل غم و الم در ضمیر برنا و پیر بار بگشاد؛ سادات و قضات و علما و عامه «24» و
______________________________
(1)- ب: مواجب خور
(2)- ن: مواجب ایشان
(3)- ن: فرموده بود
(4)- ن:
بیت. م: ندارد
(5)- ن: «و» ندارد
(6)- ب، م، ن: ملاذ
(7)- ب، م، ن: «كه» ندارد
(8)- ن: ختم نموده و چون حكیم ابو النصر
(9)- ب، م، ن: داده
(10)- ن: حرم یافتند كه در آنجا
(11)- ن: پناه برده
(12)- ن: این
(13)- ن: «كارهه» ندارد
(14)- ن: نرفته بود
(15)- ب، م: فرمودی
(16)- ن: فرموده
(17)- ن: «و» ندارد
(18)- ن: قزوین
(19)- م: سحن گلستان. ب: صحن گلستان
(20)- ب، م، ن: «صفت» ندارد
(21)- ن: «و خروش» ندارد
(22)- ب، م: «فزع روز اكبر ... و زلازل» ندارد
(23)- م، ن: می‌تراشید
(24)- ن: فضلاء و عامه رعایا
ص: 601
كافه برایا چون زبانه «1» شمع بر حیات* خویش لرزان بودند تا روز رشته زندگانی از مقطع مقراض سیاست «2» رنود «3» و اوباش چگونه خلاصی یابند. اما شمخال سلطان چركس و بسیار كس از امرا به اراده آنكه دستبردی «4» نمایند به میدان اسب آمدند. امرا و اركان دولت و اعیان و اعالی و ادانی منازل خود را محكم گردانیدند؛ تا زمانی كه شیر سوار گردون تیغ لعل پیكر از نیام بركشید و سپر «5» شنگرفی از روی سپهر زنگاری بزدود و به نیزه زرین از میدان فلك حقه سیمین ماه بر بود. «6»
دم صبح كاین شاه آیین ستیزكشید از میان افق تیغ تیز
بر آورد از خیل انجم دمارز اخگر گریزان شدند آن شرار به اسباب قتال و جدال اشتغال نمودند و منتظر ایستادند تا از غیب «7» چه ظاهر شود.
بیت «8»:
فلك تا كرا كاری سازی كندستاره به خون كه بازی كند در آن شب غم‌اندوز تمامی شاهزاده‌های عالی مقدار به منازل خود رفته الا شاهزاده خوش لقا سلطان حیدر میرزا كه در آن شب در حرم محترم نزد والده ماجده «9» خود بر بالین پدر جا گرفته داعیه سلطنت و اراده تاج و [439] تخت داشت. گمان لشگر استاجلو و گرجیان آن بود كه «مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیانِ «10»» فراهم آمده‌اند، هنگام كارزار معاون و جانسپار خواهند بود. بنابر آن زری چند كه در دولتخانه بود به قورچیانی «11» كه هواخواه او بودند بخش كرده انتظار آن داشت كه شاهد نقاب «12» عروس ملك را در بغل كشد ساروق و تاج شاهی بر سر نهاده وصیت نامه‌ای كه درست نموده بود به قورچیان نمود مضمون آنكه شاه دین پناه ولایت عهد به من تفویض كرده، اكثر مردم تابع او گشته اظهار موافقت نمودند.
اما در آن شب كه قورچیان افشار و روملو و قاجار و بیات و ورساق در كشیك بودند، در دولتخانه «13» را مضبوط ساخته كس نزد امرا فرستاده ایشان را از این قضیه و داعیه آگاه گردانیدند. در آن اثنا ایالت پناه حیدر سلطان ترخان «14» تركمان و امیر اصلان بیگ افشار و محمد قلی خلیفه مهردار و محمود بیگ «15» افشار و سلیمان بیگ ولد سهراب خلیفه تركمان و دلو بوداق روملو و خان ولی بیگ بهارلو با سپاه فراوان و امرای عالیشان متواتر و «16» متعاقب نزد هم آمدند.
______________________________
(1)- ن: زبان
(2)- ب: سیادت
(3)- م، ن: ربود
(4)- ب، م، ن: دستبرد
(5)- ن: سر
(6)- ن: بیت. م: ندارد
(7)- م: رغبت
(8)- م: ندارد
(9)- ن: «ماجده» ندارد
(10)- سوره 55 آیه 19
(11)- ن: قورچیان
(12)- ن: «نقاب» ندارد
(13)- ب، م: دولتخوانه
(14)- ب، م، ن: «ترخان» ندارد
(15)- ب، م، ن: بیگ بهارلو با سپاه فراوان
(16)- مز، ب، ن: «و» ندارد
ص: 602
در آن اثناء خبر رسید كه امرای استاجلو متوجه دولتخانه شده‌اند كه شاهزاده صفدر سلطان حیدر را بیرون آورده بر تخت سلطنت نشانند «1». امرای عالی‌شان رسولان سخندان نزد شاهزاده عالی‌مقدار، سلطان مصطفی میرزا و حسین بیگ یوزباشی فرستاده پیغام دادند كه دولت و اقبال و عنایت ملك «2» ذو الجلال و الافضال با شاهزاده «3» عالمیان اسمعیل میرزاست و نفوس كافه خلایق با اوست چرا كه موكب همایون آن حضرت به هر صوب كه توجه فرموده جنود فتح و ظفر از یمین و یسار عنان «4» بر عنان همراهی نموده و عنایت ازلی «5» اعلام نصرت اعلام آن شاهزاده را در «6» معركه افراخته به هر جانب كه روی نمود به تأیید ملك معبود «7» ابواب فتح بر چهره اقبالش گشود*. جنگ پادشاه شروان برهان و جنگ قارص «8» و احمد پاشا و ارض روم و اسكندر «9» پاشا بر بهادری آن حضرت شاهد عدلند. از شایبه چرخ مصون، عیاذا باللّه كه اگر آن حضرت بر سریر سلطنت ننشیند سپاه قزلباش زود ضایع شوند و مخالفان دین و دولت را از اطراف و «10» حدود فرصت به دست درآید.
آن جماعت در جواب گفتند كه «11» از پای تخت تا قلعه قهقهه «12» مسافت بعید است و شاهزاده سلطان حیدر با سپاه بیشتر در پای‌تخت است. به توهم نسیه نقد «13» حاضر را «14» گذاشتن و موجود «15» ذهنی را بر موجود خارجی مرجح «16» دانستن كمال بی‌خردی است. ایلچیان «17» مأیوس بازگشته مضمون این مقال به ادا رسانیدند. نظم «18»:
دو شعله ز یك شمع دارند رنگ‌یكی نور صلح و یكی نار جنگ
بود نور صلحش شبستان فروزولی نار جنگش بود خانه سوز «19» و فایده‌ای بر آن مترتب نشد و آن قوم با خود قرار سلطنت داده بودند.
القصه رسولان بی‌مراد و مقصود از پیش آن جماعت مراجعت كرده نزد امرا آمدند. ایشان دانستند كه حل این مشكل جز به «20» بیان قاطع شمشیر به فیصل نمی‌رسد و دفع این حادثه جز به «21» برهان خنجر تیز سر «22» انجام نیابد. بنابر آن مستعد [440] جدال و قتال گشته، بعد از آراستن سپاه و مكمل شدن بهادران رزمخواه با لشگری كه كوه و صحرا «23» را گرفته و نفس «24» صبا در سینه فضا «25» شكسته زیاده از صنوف «26» یأجوج كواكب بروج. شعر: «27»
______________________________
(1)- ب، ن: نشاند
(2)- ب، م: دولت و اقبال
(3)- ب، م، ن: پادشاهزاده
(4)- م: از اعیان بر عنان. ن: از اعیان همراهی
(5)- ن: از پی
(6)- ب، ن: «در» ندارد
(7)- م، ن: المعبود
(8)- ن: مز، ب، م: قارس
(9)- م، ن: «و اسكندر پاشا» ندارد. ب: «پاشا» ندارد
(10)- ن: «و» ندارد
(11)- ن: «كه» ندارد
(12)- مز، م: قهقه
(13)- ن: و نقد
(14)- م، ن: «را» ندارد
(15)- ن: موجودات
(16)- ن: راجح
(17)- ن: ایلچیان از پابوس
(18)- ن: بیت. م: ندارد
(19)- مز: چارسوز. ن: چاره‌سوز
(20)- م، ن: «به» ندارد
(21)- م، ن: «به» ندارد
(22)- ن: «سر» ندارد
(23)- ب، ن: و صحرا
(24)- ن: نقش حبا
(25)- ن: قضا
(26)- ن:- خسوف
(27)- ن: بیت. م: ندارد
ص: 603 زیاده ز امواج بحر محیطفزونتر ز باران فصل بهار
چو برگ درختان فزون از عددچو ریگ بیابان برون «1»از شمار تمامی این «2» جماعت علم عزیمت به جانب دولتخانه برافراشتند. حسین بیگ یوزباشی ولد سرمساق، فوجی از قورچیان شاملو را قبل از توجه عساكر ظفر مآثر به تحقیق خبر فرستاد «3».
در این اثنا كه به تحقیق پیوست كه امرا جمعیت نموده‌اند، در ساعت به اجتماع لشكر فرمان داد بعضی از آنها مثل صدر الدین خان صفوی و حمزه بیگ طالش و علیخان بیگ گرجی خال شاهزاده سلطان حیدر و زال گرجی نزد وی آمده قرعه مشاورت در میان انداختند. آنگاه خبر رسید كه غازیان عظام شاهزاده سلطان حیدر میرزا را «4» در دولتخانه نگاه داشته راه بیرون شد او را مسدود ساخته‌اند. حسین بیگ و این جماعت ازین خبر متألم گشته، جهان‌فراخ در نظر ایشان تنگ‌تر از حلقه میم شد و رخسارشان زردی زعفران پذیرفت. اما جهت رعایت ناموس رخسار خود را به سیلی روزگار سرخ می‌داشتند. صدر الدین خان و سایر حیدریان گفتند كه مرد ثابت رای آنست كه چون برگ بید نباشد كه به وزیدن هر بادی ترك سكون «5» و قرار «6» گیرد كه اكابر گفته‌اند. بیت: «7»
اگر خواهی چو هشیاران طریق جزم ورزیدن‌نمی‌باید به هر بادی چو برگ بید لرزیدن اولی آنست كه ما با جمعی از اهل جلادت متوجه دولتخانه گردیم و به ضرب شمشیر آبدار و سنان «8» آتش‌بار دمار از دشمنان برآوریم و نواب شاهزاده سلطان حیدر را بیرون آورده به سلطنت نشانیم. بنابر آن شاهزاده سلطان مصطفی میرزا و حسین بیگ یوزباشی با لشكر بی‌كران برای دفع معاندان و قلع و قمع ایشان تیغ رخشان از میان برآورده و سنان فتنه نشان بر گوش تكاور راست كرده مانند صوارم هندی «9» به آهن مستغرق به جانب دولتخانه به حركت در آمدند.
قبل از این اراده به ساعتی نواب سلطان ابراهیم میرزا «10» از خانه خود سوار شده به در خانه حسین بیگ آمده شاهزاده سلطان مصطفی و حسین بیگ را در محل «11» سوار شدن كه جلو كشیده بودند ملاقات كرده گفت كه صلاح دولت چنان است كه ترك قتال و جدال كرده در خانهای خود مقیم شویم كه درخت دشمنی میوه پشیمانی بار آورد و تخم نزاع ثمره انقطاع دهد. نظم: «12»
______________________________
(1)- م: فزون
(2)- ب، م: آن
(3)- ن: فرستادند
(4)- ب، م، ن: «را» ندارد
(5)- ن: سكون نماید كه
(6)- م: «و قرار گیرد كه» ندارد
(7)- م: ندارد
(8)- م، ن: «و سنان» ندارد
(9)- م، ن: هند
(10)- ن: «میرزا» ندارد
(11)- ن: محلی كه جلو
(12)- ن: بیت. م: ندارد
ص: 604 بود دوستی شمع مجلس فروزخصومت بود آتش خانه‌سوز
فروزان مكن آتش رستخیزمبادا شراری «1»فتد در تو نیز آمدن من «2» نزد شما بنابر «3» صلاح مسلمانان است كه در میانه ضایع نشوند و الا مرا به سلطنت كاری نیست هر چند آن شاهزاده بسیاردان بنا به رفاهیت مسلمانان این سخنان [441] می‌گفت چون خواطر «4» آن جماعت از نفاق پر بود نصیحت نواب میرزایی را به سمع رضا اصغا ننموده روانه شدند و نواب میرزایی به خانه خود آمد. آن جماعت چون به در دولتخانه كه مقارن مسجد پنجه علی است رسیدند، بعضی از بهادران و دلاوران كه در عقب آن درگاه بودند آغاز قتال و جدال نمودند و با تیر مردافكن «5» و سنگ دشمن شكن آن گروه را متلاشی ساختند. بیت «6»:
تفك رخنه در تن «7»چو پیكان زده‌هزاران گره بر رگ جان زده
تفك آتش افشان چو نخل كلیم‌ز آتش یلان در عذاب الیم «8»
برون جست تیر از كمان برق‌وارگریزان شد از اژدها تیر مار «9»
كشیده كمان تیر باران رسیدمه از هاله پیچید و باران رسید «10»
ز گردی كه بر چرخ افلاك شدخلا و ملا عالم خاك شد ایشان دستپاچه و هراسان متوجه درب آله «11» قاپی شدند. محافظان «12» آن باب اعلی با آن جماعت «13» همداستان شده دروازه را بر روی ایشان گشودند. حیدریان روانه دروازه‌ای كه معروف است به قراداغیان شدند. حسین بیگ به شكستن آن در فرمان داد بعضی از قورچیان و قاپوچیان و كشیكچیان كه در آن دروازه بودند دست تهور از آستین جلادت بیرون آورده آن قوم را به تیر «14» تفنگ گرفتند. آن جماعت به ضرب «15» تبر قرب یك «16» گز «17» در را شكافتند و قورچیان ستونهایی كه در آغوش نگنجد در پس در انداختند و از آن سوراخ ایشان را به تیر و تفنگ «18» مجروح و بی‌روح گردانیدند حیدریان خصوصا زال بیگ كوششهای مردانه نمودند چنانچه پیران سال دیده انگشت تعجب به دندان گرفتند. مصرع «19»:
______________________________
(1)- ن: مبادا فتد آتش در تو نیز
(2)- ب، م، ن: ما
(3)- م، ن: «بنابر» ندارد
(4)- م، ن: خاطر
(5)- ب، م، ن: مردانگی
(6)- ب: نظم. م: ندارد
(7)- ن: جان
(8)- ن: این بیت را ندارد
(9)- ب: اژدهای دمان (تیر مار بالای اژدهای دمان آمده). م: تیرباز
(10)- ب: مصرع را ندارد. ن: بیت را ندارد
(11)- ب: الی قاپی. ن: علی قاپی
(12)- ب، م: زبحافظان
(13)- به آنجماعت
(14)- م، ن: تیر و
(15)- ن: به ضرب تیغ
(16)- ب: یكز. ن: یك دروازه
(17)- م: كه در را
(18)- ب، م: تفگ
(19)- م: ندارد
ص: 605 چون سعادت نبود كوشش بسیار چه سود
در آن اثنا قورچیان ذو القدر و سایر بهادران ظفر اثر به در رسیدند و آن گروه همعنان یأس و حرمان به شرمندگی تمام به دروازه دیگر شتافتند [و چون] آن را نیز مانند ابواب دولت بر روی خود بسته دیدند از روی اضطرار از «1» سفره خانه خود را به دولتخانه انداختند «2» و هفتده «3» نفر از آن جماعت از وفور جلادت و بی‌باكی و از غایت تهور و چالاكی خود را به باغچه حرم رسانیدند و یكنفر از قورچیان شاملو را به قتل آوردند. خلفا و شمخال سلطان و غازیان و امرا كه در میدان «4» اسب بودند خود را به باغچه حرم انداختند. شاهزاده سلطان حیدر میرزا «5» از خوف عساكر خود را در میان خواتین انداخت «6». شمخال سلطان و غلامان شاهزاده سلطان سلیمان وی را از میان زنان در حینی كه تغییر لباس داده بود «7» بیرون آورده در آخر «8» روز چهارشنبه شانزدهم «9» شهر صفر او را به قتل آوردند و هیچ رحم بر جوانی و پاكیزگی او نكردند. در هنگام بهار وقت گل آن گل گلزار خوبی را كه رشك گل و سمن بود از لباس حیات عاریتی عریان و برهنه ساختند* و زمانه در عزای آن شاهزاده یگانه به دین مقال مترنم بود. نظم «10»:
گل می‌شد و با صباش پیغام این بودكاغاز چه حاصل چو «11»سرانجام این بود [442]
پس گفت صبا به گل كه ای راحت جان‌ما را چه گنه حاصل ایام این بود از جمعی استماع رفت كه شاهزاده بی‌مروت سلطان سلیمان میرزا كه از خواهر شمخال به وجود آمده بود فرمود كه زیر جامه از بدن همچو نسترن آن شاهزاده بی‌گناه بیرون آوردند و در حین تردد پا بر سینه آن یگانه می‌نهاد كه خون بیرون می‌آمد و آخر روز پنجشنبه هفتدهم «12» شاهزاده سلطان ابراهیم میرزا به دولتخانه آمده علما را حاضر ساخت «13» و تجهیز و تكفین شاه جم جاه «14» غفران پناه نموده وی را «15» در حجره‌ای از شربخانه «16» به امانت دفن كردند و شاهزاده سلطان حیدر را نیز غسل* داده چهار نفر از بیلداران برداشته به در آستانه مقدسه منوره سدره «17» مرتبه امامزاده «18» حسین «19» علیه و آبائه السلم بردند كه سادات آنجا هر جا كه خواهند وی را دفن كنند.
______________________________
(1)- م، ن: «از» ندارد
(2)- م: انداختند از آن میر از آنجماعت
(3)- ن: هفده
(4)- م: میدان و موكب خود را
(5)- ب: میرزا را
(6)- م، ن: انداختند
(7)- ب، م، ن: بودند
(8)- م، ن: اواخر
(9)- م: 12. ن: 102
(10)- ن: بیت. م: ندارد
(11)- ن: چه
(12)- ن: هفدهم
(13)- ن: ساختند
(14)- ب، م، ن: «جمجاه» ندارد
(15)- ب، م، ن: و او را
(16)- ب، ن: شربتخانه
(17)- ب، ن: صدر. م: صد
(18)- م: امزاده. ن: امیرزاده
(19)- م: حسین علیه السلام بردند. ن: حسین بردند
ص: 606
سادات او را در آستانه بر سر راه دفن كردند و بعد از دو سال والده معظمه وی نبش جسد مطهر او نموده به آستان ملایك «1» آشیان امام الجن و الانس سلطان ابو الحسن علی ابن موسی الرضا «2» علیه «3» السلام نقل فرمود «4» علیه رحمة من اللّه الودود «5».
اوصاف «6» حمیده خسروانه آن شاهزاده بسیار است نشو و نمای او در عنفوان جوانی به صلاح «7» شده بود. همیشه دوشنبه و پنجشنبه «8» روزه داشتی و با علما و فضلا الفت تمام پیدا كرده و هرگز نماز صبح كه دأب «9» سلاطین است به واسطه «10» خواب از وی فوت نشدی و دایم به طهارت بودی «11». ولادتش در شب جمعه سیزدهم شهر ذی قعده سنه ثلث «12» و ستین و تسعمائة به دار السلطنه قزوین مدت عمرش بیست «13» سال و سه ماه و سه روز. القصه چون خبر قتل شاهزاده مذكور به سلطان مصطفی میرزا و حسین بیگ یوزباشی رسید، دست و پا گم كرده به منازل خود رفتند و شب چون به سردست «14» در آمد آن جماعت بالتمام راه فرار پیش گرفته، میرزا و حسین بیگ به راه لرستان «15» روانه گردیدند و خلفا و بعضی امرا كه در باغچه حرم بودند با خود قرار دادند كه شاهزاده سلطان محمود میرزا كه او نیز آفتابی بود از برج شاهنشاهی برداشته از شهر بیرون رفته به جانب آسیا رود «16» روند. اما بعضی از قورچیان صلاح دیدند كه لحظه‌ای توقف باید نمود كه تا معلوم شود كه حال طایفه استاجلو چیست. در آن اثنا سواری رسیده «17» تقریر نمود كه از آن جماعت در دار السلطنه دیار نماند. بنابر آن خلفا میرزا را برداشته به خانه خود آمد «18». شعر «19»:
صبح كه بر حاشیه این چمن‌زد علم نورفشان نسترن جهان از پرتو مهر عالم‌افروز روشن گردید، حمزه بیگ طالش و زال گرجی با برادرش «20» فرخ دستگیر شده به قتل آمدند و علیخان بیگ گرجی فرار كرده مطلقا اثری ازو ظاهر نشد كه مآل او به كجا انجامید و بقیه كه از آن سلسله بودند گریزان و «21» افتان و خیزان آواره شدند و خانه حسین بیگ و برادران و صدر الدین خان و خویشان را تالان كرده اثر آبادانی «22» در آن نگذاشتند و
______________________________
(1)- م: ملك
(2)- م: موسی رضا
(3)- مز، ن: علیهما ب: علیها
(4)- م:، فرموده. ن: فرمودند
(5)- م، ن: من الودود
(6)- ب، ن: و اوصاف
(7)- ن: صلاحی
(8)- م: بلاقارره
(9)- ب: دب
(10)- م: كه درخت كواب
(11)- م، ن: و لوای
(12)- ن: ثلاث
(13)- م، ن: بیست و سه
(14)- ن: «به سر دست در آمد» ندارد
(15)- ن: كردستان
(16)- ن: آسیا روند
(17)- م، ن: رسید
(18)- ن: آمدند
(19)- ن: بیت. م: ندارد
(20)- م: برادرانش
(21)- مز، ب، م: «و» ندارد
(22)- ن: آبدانی
ص: 607
سامانی كه سالها معصوم بیگ در ایام وكالت به هم رسانیده بود به یك طرفة العین جمعی بی‌نام و نشان بردند و عورات [443] ایشان «1» سر و پا برهنه به خانه پریخان خانم پناه «2» بردند و دیگر خانها مثل علیخان بیگ گرجی را تالان كردند «3».
و هم در این روز حسین قلی خلفا «4» روملو و بسیاری از صوفیان و امرای تابع در ركاب عالی شاهزاده سلطان محمود میرزا به در آله قاپی «5» در آمد مژده سلطنت شاهزاده اسمعیل میرزا به همگنان دادند و بعضی از امرا مثل مرحوم حیدر سلطان ترخان تركمان با پسران و لشگر و قشون و سایر تركمانان به جانب قلعه قهقهه به خدمت شاهزاده شتافتند و قبل از آن امیر اصلان بیگ افشار ولد خود را فرستاده بود و روز به روز مردم شروع در رفتن نمودند و «6» امن و امان در دار السلطنه پیدا شد خوف و هراس از میانه مردم برخاست* و منتظر ورود موكب همایون اسمعیل میرزا بودند. روز جمعه هیجدهم شهر مذكور شاهزادهای «7» عالی‌قدر خصوصا سلطان «8» ابراهیم میرزا و سلطان سلیمان میرزا و سلطان محمود میرزا و سلطان احمد میرزا به اتفاق امرای عظام به مسجد جامع رفته خطبه به نام نامی نواب مالك رقاب شاه اسمعیل خواندند و خطابت میر مخدوم شریفی نمود و «9» كس از عقب شتران خاصه كه در ییلاق بود فرستادند كه تا بیوتات شاهی را به استقبال برند.
و هم در این روز شاهزاده پریخان خانم خانهای حرم را مهر كرده به منزل خود رفت و سلطان سلیمان میرزا خود را جان فدا نام كرده اوقاتی ضایع می‌ساخت و روز دوشنبه بیست و یكم امرای تكلو* مثل سولاخ حسین اردوغدی خلیفه از گیلان به شهر داخل شده در روز جمعه 25 «10» شهر مذكور غافل بر سر خانه اللّه قلی استاجلو «11» ایچك اغلی رفته «12» او را با علیخان بیگ پسر پیره محمد «13» چاوشلو و جمعی كثیر از استاجلویان به قتل آوردند و خانهای ایشان را تالان كردند.
و هم در این «14» ایام پر آلام كه خبر انتقال شاه زمان از عالم گذران به پیری بیگ قوچیلو «15» استاجلو كه در آن اوان حاكم ورامین «16» بود رسید، از روی خشم و كین متوجه قزوین شد در اثنای
______________________________
(1)- م، ن: ایشان را
(2)- ن: «پناه» ندارد
(3)- ن: كرده
(4)- م، ن: خلیفه
(5)- ن: علی قاپی. م: الهی قاپی
(6)- ن: «و» ندارد
(7)- ب، م، ن: شاهزاده
(8)- م، ن: سلطان سلیمان میرزا و سلطان محمود میرزا و سلطان احمد میرزا به اتفاق
(9)- ن «و» ندارد
(10)- ن: دویم
(11)- ب، م، ن: استاجلو خلیفه
(12)- م، ن: رفته با علیخان
(13)- ب، م، ن: محمد خان
(14)- ن: در ایام
(15)- ن: «قوچیلو» ندارد
(16)- ب، م: ورامین
ص: 608
راه «1» بعضی از گریختگان بدو رسیده خبرهای هایل چون زهر هلاهل بدو دادند. وی «2» دانست كه شاهزاده سلطان حیدر میرزا از جام ناگوار روزگار غدار شربت فنا چشیده است و رخت هستی به دار البقا كشیده فریاد و فغان از نهاد او بر آمد «3» از بیم جان با فوجی از معتمدان مراجعت نموده چون مار سوراخ می‌جست و با لشگر سنگین خود را به ورامین انداخت و به اتفاق جمعی كوته‌اندیش كوچه‌بندان قصبه نمود «4». در آن اثنا امیر خان تركمان و حسین خان سلطان خنوسلو با لشگر بی‌كران در حوالی ورامین نزول نمودند «5» رسولان كاردان نزد «6» پیر ناتوان فرستاده گفتند كه «7» باید ترك خصومت كرده متوجه درگاه عالم پناه گردی. نظم «8»:
كه آمد برین در ز روی «9»نیازكه بر هر دو عالم نشد «10» سرفراز
برین آستان هر كه ساید جبین‌به اقبال و دولت شود همنشین وی جواب داد كه آمدن من در این ایام متعسر بلكه «11» متعذر است. امرا بار دیگر كس فرستاده «12» پیغام دادند كه جماعتی [444] كه داغ عداوت این خاندان سلطنت آشیان بر ناصیه ایشان كشیده در كنف «13» رعایت و حمایت گرفتن از صوفیگری دور است. صلاح دولت در آنست كه آنها را «14» گرفته تسلیم ما كنی و خود متوجه درگاه عالم پناه گردی كه «15» چون كشتی رای خطاگرای او شكسته بود در گرداب اضطراب و دجله اندیشهای ناصواب افتاد. بنابر آن «16» ابواب اجابت بر روی دولت جهان‌گشای مسدود ساخت و متوجه درگاه عالم پناه نگشته «17» ملاحظه تمام داشت. اما محمد بیگ قوین‌چی اغلی را گرفته تسلیم امرا نمود. بنابرین امرای عظام با سپاه بهرام انتقام بر سرش آمده به ضرب شمشیر آبدار و سنان آتشبار دمار از خویش و تبار آن نابكار بر آورده قرب بیست نفر از اقوام «18» او را به قتل آوردند «19» و چند نفر دیگر را دستگیر كرده همراه «20» به درگاه معلی آوردند. پیری بالاخره مضطر «21» شده چنار درختی كه در خانه‌اش بود پناه ساخته جنگی رستمانه با آن جماعت نموده كه مثل آن هرگز كسی نشیند؛ تا آنكه تیرهایش «22» آخر شد بی‌علاج به ضرب شمشیر یكی از آن مردم از هم گذشت «23» و هم در عشر ثانی شهر ربیع الاول حسین بیگ
______________________________
(1)- ب، م، ن،: آن
(2)- ن: و آن شب كه شاهزاده سلطان حیدر
(3)- ب، م، ن: بر آورده
(4)- ن: نموده
(5)- ن: كرده
(6)- م، ن: نزد آن
(7)- ن: «كه» ندارد
(8)- ن: بیت. م: ندارد
(9)- م: بروی
(10)- م، ن: شدی
(11)- ن: «متعسر بلكه» ندارد
(12)- ن: فرستادند و
(13)- ن: كنف رعایت و حمایت
(14)- ب، ن: «را» ندارد
(15)- ن: كه ندارد
(16)- ن: این
(17)- ن: نگشته اما
(18)- ن: آن قوم را
(19)- ب، م: آورده‌اند
(20)- م: «همراه» ندارد
(21)- ب، م، ن: مضطرب
(22)- ن: تیرش
(23)- ن: گذاشت
ص: 609
یوزباشی كه «1» با هفتصد «2» ملازم شاهزاده سلطان «3» مصطفی میرزا به جانب لرستان «4» رفته بودند مرتبه مرتبه از لشگری حتی «5» از شاهزاده جدا افتاده گرفتار شد و او را عریان و برهنه پارچه نمدی «6» بر سر به دار السلطنه آورده مردم «7» از بامها خاك برو می‌ریختند.

گفتار «8» در بقیه احوال شاه غفران پناه و ما یتعلق بها

ممالك محروسه شاه عالم پناه، آذربایجان، شروان باشكی، عراق عجم «9»، فارس «10»، كرمان «11»، خراسان «12» و گیلان. در ایام سلطنت دو جنگ كرده؛ جنگ اول با امرای استاجلو در سكسنجوك، جنگ دوم در رود جام با عبید خان و سایر خانان ازبك. از آثارش با روی بیرون و اندرون مشهد مقدس رضویه و با روی طهران و مسجد واقعه در صاحب آباد دار السلطنه تبریز و دیگر مساجد متفرقه و مسجد پنجه علی واقعه در قزوین «13» و باغ سعادت آباد و عمارات آن واقعه در قزوین و عمارات امامزاده عبد العظیم در ری و شاهزاده حسین در قزوین و دیگر مدارس و رباطات* و حمامات.
اولاد ذكورش اول پادشاه عالم و عالمیان شاه سلطان محمد خدا بنده. دوم اسمعیل میرزا. سیم سلطان مراد میرزا كه همراه همایون پادشاه به قندهار رفته بود در آن بلده در صغر سن از عالم رحلت نمود. چهارم سلطان سلیمان میرزا و احوال او ذكر خواهد شد. پنجم سلطان حیدر میرزا بعد از فوت شاه جم جاه دعوی سلطنت كرده در آن غوغا كشته شد چنانكه مذكور گشت. «14» ششم سلطان مصطفی میرزا و هم در سنه «15» مذكوره به فرمان شاه اسمعیل به قتل رسید. هفتم سلطان محمود میرزا ذكر او نیز مذكور می‌شود «16». هشتم امام قلی میرزا، احوال او نیز ذكر خواهد شد. نهم سلطانعلی میرزا. وی در ایام حیات شاه جم جاه حاكم گنجه و بگلربیگی قراباغ بود؛ در این سال به فرمان [445] اسمعیل میرزا مكحول شد. چند سال در شیراز او را داشتند الحال سه «17» سال شد كه در درگاه معلی همراه است. دهم سلطان احمد میرزا. «18» احوال او نیز ذكر خواهد رفت. یازدهم زین العابدین میرزا در حیات پدر رحلت كرد سنش «19» شش هفت سال بود و در خانه فرخزاد بیگ ایشك آقاسی می‌بود، در سنه ثمانین و تسعمائة نعش او را به قم
______________________________
(1)- ب، ن: «كه» ندارد
(2)- ب، م: هفصد
(3)- ن: «سلطان» ندارد
(4)- ب، ن: لراستان
(5)- ن: «حتی» ندارد
(6)- م، ن: «نمدی» ندارد
(7)- ب، ن: و مردم
(8)- ن: ذكر ممالك محروسه جنت بارگاه كه در تحت تصرف ملازمان شاهی بود
(9)- ن: عجم و
(10)- ن: فارس و
(11)- ن: كرمان و
(12)- ن: خراسان و
(13)- ب، م، ن: قزوین و امارت امامزاده عبد العظیم
(14)- ب، م، ن،: شد
(15)- ن: درین سنه
(16)- م: میشد. ن: شد
(17)- م: سنه
(18)- ب، م: دست
(19)- م، ن: «سنش» ندارد
ص: 610
آورده در سردابه شاهزاده سلطانم دفن كردند. دوازدهم موسی میرزا در منزل شاهوردی بیگ روملوی جارچی «1» می‌بود او نیز در همان ایام فوت شد و در سنه مذكوره در سردابه «2» مذكوره مدفون گشت.
اولاد اناث آن اعلیحضرت هفت‌اند؛ اول گوهر سلطان خانم. او را به نواب ابو الفتح سلطان ابراهیم میرزا داده بودند در دار السلطنه قزوین در عشر اول شهر ربیع الاول سنه مذكوره بعد از قتل زوجش در به روی خود بست و ابواب مصیبت و محنت و مشقت بر خود گشود تا آنكه بعد از اربعینی «3» به جوار رحمت ایزدی پیوست. اسمعیل میرزا او را به قم فرستاده در سردابه شاهزاده سلطانم دفن كردند. بعد از یكسال صبیه‌اش شاهزاده گوهر شاد بیگم نقل نموده به مشهد مقدس معلی همراه نعش پدرش سلطان ابراهیم میرزا برد. دوم پریخان خانم معقوده شاهزاده بدیع الزمان میرزا بود احوال او بعد ازین مذكور می‌شود. سیم شهربانو خانم كه شاه جم جاه در ایام «4» حیات او را «5» به جمشید خان گیلك كه سمت خواهرزادگی «6» شاه جم جاه دارد دادند. وی «7» دو پسر از او دارد.
چهارم فاطمه سلطان خانم كه خاقان سكندرشان او را نامزد شاهزاده سلطان حسین میرزا كرده بود بعد از فوت میرزا شاه عالم پناه او را به امیر خان موسیلو حاكم تبریز داد و بعد از دو سال فوت شد. پنجم مریم سلطان خانم كه او را هم شاه عالمیان به خان احمد حاكم گیلان دادند او از او دختری دارد و ششم صفیه خانم، او را هم به سلیمان خان استاجلو كه سمت «8» قرابت این «9» دودمان خلافت مكان دارد دادند. وی بعد از اندك زمانی در قزوین رحلت نمود. هفتم مهد علیایی زینب بیگم كه بهترین بنات شاهی‌اند. شاه اسمعیل او را به ایالت پناه علیقلی خان شاملو نبیره دورمش خان داده عقد نمودند چون میانه امرای خراسان و عراق نزاع بهم رسید آن ازدواج صورت نبست و همچنان در حباله او است.
و هم در دوشنبه نهم ذی قعده سنه مذكوره، سید الاعظم جامع الفضایل و الحكم حلال مشكلات الدقایق كشاف معضلات الحقایق، امیر فخر الدین سماكی در دار السلطنه قزوین به جوار رحمت ایزدی پیوست. میرزا از تلامذه «10» استاد البشر امیر غیاث الدین منصور شیرازی بوده از جمله نتایج قلم خجسته رقمش حاشیه بر شرح حكمت العین و حاشیه بر الهیات، شرح تجرید «11».
و هم در اوایل شهر صفر مذكوره، خاقان جنت آشیان تغییر زر داده، بیست «12» دیناری كه رایج بود با دویست دیناری «13» طلا به واسطه [446] قلبی و ناتمامی عیار برطرف ساخته هزار دیناری
______________________________
(1)- م: خارجی. ن: ندارد
(2)- م: سردانه
(3)- ب، م، ن: اربعین
(4)- ن: «در ایام حیات» ندارد
(5)- ن: «او را» ندارد
(6)- م: شاهزاده‌گی
(7)- ب، ن: «وی» ندارد
(8)- ب، م: همت
(9)- م: «این» ندارد
(10)- ن: تلامزه
(11)- ن: تجرید نوشته
(12)- م، ن: است
(13)- ن: خیار
ص: 611
طلا و یكصد دیناری نقره زر جدید امر فرمودند كه در دار الضرب مسكوك گردانند و از آن زرها هر كه داشته باشد به خزانه عامره برده زر نو بازیافت نماید «1».
و هم در روز یكشنبه ششم شهر صفر سنه مذكوره خواجه امیر بیگ مهردار كه در قلعه الموت محبوس بود فوت شده در «2» روز سه شنبه هشتم منه این خبر به شاه نیكو سیر رسید. فضایل و استعداد خواجه مشارالیه بسیار است و این مطلع از نتایج طبع اوست. نظم «3»:
چیزی جز آب حسرت در چشم تر ندارم‌غیر از خیال مردن فكری دگر ندارم و از عرایضی كه در حالت مجاورت قلعه به درگاه گیتی پناه نوشته بود یكی ثبت افتاد:
«به عرض «4» نواب كامیاب پیر غلام گنه‌كار «5» امیر می‌رساند كه عنایت نامه پادشاهانه «6» مشتمل بر ارشاد و نصیحت «7» مرشدانه كه به اسم این پیر غلام قدیمی عزاصدار یافته بود به ملاحظه «8» و مطالعه آن سرافراز شد. در مقدمه یكی در باب «9» فوت غلام‌زاده «10»، یكی در باب اخراج زری «11» چند كه درین ایام عمر مدفون و مذخر ساخته مذكور بود به نظر تأمل و تدبر «12» ملاحظه نمود. اولا در باب غلامزاده، امارت مآب «13» حاجی محمد بیگ گواه است و در حضور قورچیان عظام ادای شهادت نمود كه چون بنده خبر رفتن او به هند شنید، به امارت مآب مشار الیه گفت كه او از این سفر معاودت نخواهد نمود و از عمر برخورداری نخواهد دید زیرا كه بعد از ارادت و اخلاص سیصد ساله «14» این آستان، ترك غلامی این سلسله كند و به جهت كسب مال تا «15» حصول منصب و جاه از این دولت ابد پیوند به ملك دیگر رود و تاج وهاج را گذاشته در میان ملاعین سنیه بسر برد «16» مستلزم و مستحق شقاوت ازلی و موجب محرومیت از سعادت دنیوی و اخروی خواهد شد هزار جان گرامی فدای یكساعته بقای نواب كامیاب. شعر «17»:
تن شاه باید كه باشد درست‌من و جمله را گر «18»شود پای سست و آنچه در ترك متابعت ابلیس و توبه و انابت از شیوه مكر و تلبیس مرقوم رقم منشیان عطارد نظیر «19» شده بود «20» بر ضمیر منیر آفتاب اشراق پنهان نیست كه آن هم در «21» نشاء دنیاپرستی مطلب جاه و «22» منصب فانی به چه قاعده گذشته و عمل كه بود «23» غایتش. مصرع «24»:
زین میان حافظ دلسوخته بدنام افتاد ______________________________
(1)- ن: نمایند
(2)- ب، م: نیز
(3)- ن: بیت. ب، م: ندارد
(4)- ن: عریضه
(5)- ن: كهنه‌كار
(6)- م: پادشاه. ن. پادشاهی
(7)- مز، ب، م: نصیحت ارشاد
(8)- ن: به مطالعه و ملاحظه
(9)- ن: «باب» ندارد
(10)- ب: علامزاده
(11)- ب، م، ن: زر
(12)- م، ن: تدبیر
(13)- ن: امارت پناه
(14)- ن: سال
(15)- ب، ن: یا
(16)- مز، م: برده
(17)- ن: بیت. ب: نظم. م: ندارد
(18)- م: گوشو. ن: گوبشو
(19)- م: نظیر بر ضمیر
(20)- ب: «بود» ندارد
(21)- ن: درین
(22)- ن: «و» ندارد
(23)- ن بوده
(24)- ب، م: ندارد
ص: 612
استغفر اللّه من جمیع ما كره اللّه قولا «1» و فعلا و خاطرا و ضمیرا. ای امیدگاه عالم و ای ملاذ و ملجاء بنی آدم، امروز كه یازدهم صفر سنه 979 «2» است، بیست و هفت «3» سال شد كه بنده به شومی عمل خود از پرتو «4» عنایت شاهی بی‌بهره و محرومست و در چاههای ضلالت محبوس و از حیات و ملاقات فرزندان و اهل و «5» عیال مأیوس. باد پای عمر ناپایدار و زندگانی مستعار «6» بی‌اعتبار در مرحله هفتاد و چهار نزول نمود و قوتهای ذاتی و عرضی «7» از شهرستان وجود میل به صحرای عدم كرده‌اند «8». [447] باصره از دیدن فضای عالم و آفتابی كه هرگز نمی‌بیند عاجز شده و هاضمه از هضم تتماج «9» بی‌قاتق وامانده «10» و دست از گرفتن ابریق جهت وضو به شكایت آمده «11» و پا از ایستادن جهت نماز به تكیه دیوار محتاج شده. چون ضعف بدن را كه قورچی رافع عریضه دیده به مرتبه اعلی رسیده و بدن از جامه كهنه محمدی‌لر و عیسی گرجی به تنگ آمده و به جان رسیده فرزند رشید به قاعده‌ای كه در حكم جهان مطاع مسطور است شربت فنا چشیده، درین اوقات كه. شعر «12»:
حالیست مرا چنانكه دشمن خواهدجانیست مرا كه فرقت تن خواهد
ناكامی عمر خود اگر شرح دهم‌دشمن به دعا زندگی من خواهد بعد از تمادی ایام گرفتاری و قطع تعلق از دنیا و ما فیها دل در مالی «13» كه هرگز نداشته «14» بستن و با حرص و آرزوهای نفسانی در كنج حرمان و زاویه ناامیدی نشستن «15» و مال را از مرشد كامل و لشگر اسلام دریغ داشتن و برای فرزندی كه موجب «16» نص قاطع «إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صالِحٍ» «17» از اهل بنده نیست گذاشتن و خود «18» با خسارت دنیا و آخرت از دنیا رفتن به مقتضی كریمه «هذا ما كَنَزْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ «19»» مستحق عذاب آخرت شدن هر چند پیرو عقل و هوش شده باشد این مقدار می‌داند كه این عمل كار ذوی العقول نیست. عالم پناه‌ها بر نواب ظاهر است كه مناصب بنده در ایام عمل دیو سلطان قابل ذخیره نبود و بنده هم از آن قبیل نبود «20» كه در مقام جمع مال باشد. دو سال «21» كه در بغداد بود با غازی خان الكای او و «22» منابع بنده را می‌دانند و چهار سال كه در خراسان با او بود، نواب پیروی فرموده «23» كه محصلی مرحوم حسن بیگ و اصل خزانه
______________________________
(1)- ن: «قولا و فعلا و خاطرا و ضمیرا» ندارد
(2)- ن: 987 بیست
(3)- ب، م، ن: هفتم
(4)- م: «پرتو» ندارد
(5)- ن: «و» ندارد
(6)- ب، م: مستعاد
(7)- ب، م، ن: عرض
(8)- م، ن: «كرده» ندارد
(9)- مز: نرلماج. ب، م: ترلاح
(10)- ن: قاتق مانده
(11)- ن: آمده و باز ایستاده و به جهت نماز
(12)- ن: بیت. ب: نظم. م: ندارد
(13)- م، ن: درمانی
(14)- م، ن: نگذاشتم
(15)- م، ن بستن مال از مرشد
(16)- ن: به موجب
(17)- سوره 11 آیه 46
(18)- ب، ن: وجود
(19)- سوره 9 آیه 25 خلاصة التواریخ ج‌1 612 گفتار در بقیه احوال شاه غفران پناه و ما یتعلق بها ..... ص : 609
(20)- ن: نبوده
(21)- ن: و سال
(22)- م: «و» ندارد
(23)- ن: نموده
ص: 613
عامره شد «1». بعد از آن ایام كه به تولیت آستانه مقدسه مأمور شد، معاش آن ایام نیز بر نواب پوشیده نیست و در ایام وزارت خراسان عمل «2» و تصرف بنده را از اهل خراسان معلوم فرمودند و وزیر و وكیل بنده كه مقرر و معارض بودند نیك و بد را پوشیده نداشتند «3». امیر اسمعیل كه صاحب دفتر و معتمد بنده بود به سعی مهتر جمال كه قوم او بود نفیر و قطمیر سركار بنده حتی املاك موروثی به قلم دیوانیان داد «4» و اصل «5» دیوانیان ساخت «6». یكمرتبه دیگر قبل از این، در طی «7» عرضه داشت عرض نمود «8» باز به تكرار آن جرات می‌نماید هرگاه یك دینار از ذخیره و دفینه بنده ظاهر شود، اگر فقیر در حیات باشد به عقوبت «9» گوناگون بنده را به سیاست رسانند و اگر ودیعت حیات را سپرده باشد بفرمایند كه خطبا «10» اسم بنده را در سلك عمر و عثمان و ابابكر در آورده هر جمعه بر بالای منابر به لعنت ابدی نمایند تا موجب عبرت ارباب اخلاص و «11» اهل ارادت این آستانه شود و بدانند كه دعوی مریدی سیصد ساله و اخلاص «12» مایه و تقصیر مال با مرشد كامل لاف و گزاف و دعوی خلاف است. بیت «13»:
لاف عشق و گله از یار زهی لاف و دروغ‌عشقبازان چنین مستحق هجرانند دیگر دو كلمه از احوال خود عرض می‌نماید «14». درین سن و سال [448] و ضعف حال «15» كه نه قوت طاعت «16» مانده و نه قدرت و «17» استطاعت، در میانه جمعی واقع است كه نه دل در نماز حاضر می‌توان «18» داشت و نه خود را از بیم زیان «19» ایشان می‌تواند ساخت. امیدوار است كه به روح پر فتوح ایمه هدی صلوات اللّه «20» علیهم اجمعین، كنج عزلتی در این «21» قلعه به بنده شفقت فرمایند كه به «22» فراغت خاطر به عبادت و دعاگویی «23» دوام دولت ابد پیوند قیام تواند نمود و قوت لایموتی «24» كه قوت طاعت از آن حاصل شود مقرر فرمایند. شعر «25»
كرم گسترا عاجز و مضطرم‌بگستر سحاب كرم بر سرم
به ضعف و فقیری و پیریم «26»بین‌ز اسباب قوت فقیریم «27» بین
______________________________
(1)- ن: می‌شد
(2)- م، ن: معلوم فرموده و وزیر و وكیل
(3)- ن: ننمودند
(4)- ب: داد و
(5)- ن: و اصل دیوان گردانید یكمرتبه دیگر
(6)- ب، م: ساخته
(7)- ب، م، ن: «طی» ندارد
(8)- ب، م، ن: نموده و
(9)- م: یعقوب
(10)- ب، م: خطاء
(11)- ن: و تقصیر مال با امر شد كامل
(12)- ب، م: اخلاص و تقصیر
(13)- م: ندارد
(14)- ب، م، ن: باید نمود
(15)- ب: همال. م، ن: همان
(16)- ب، م: طاقت
(17)- ب، م،: «و» ندارد
(18)- م، ن: توانند
(19)- مز: زیانی
(20)- م: «اللّه» ندارد
(21)- مز، ب، ن: درین
(22)- م: «به» ندارد
(23)- ن: دعاگوی
(24)- ب، م، ن: لایموت
(25)- ن: بیت. م: ندارد
(26)- م، ن: بمیرم به بین
(27)- م، ن: فقیرم به بین
ص: 614 نه دستی كه كاری برآید ازونه پایی «1»كه راهی گشاید ازو بجز درگاه لطف و مرحمت امید گاهی ندارد «2». «هنگام دستگیری «3» و وقت عنایت است» «4»
جز آستان توام در جهان پناهی نیست‌سر مرا «5»بجز این در حواله گاهی نیست شاه جم جاه با وجود مطالعه این عرضه مطلقا در مقام رحم با او در نیامد و «6» اعتقادش هم آنكه مشار الیه زر دارد شش سال دیگر مشار الیه در حبس ماند كه سی و سه سال بوده باشد عمرش هشتاد و دو سال «7». و هم در این سال در شهر ربیع الاول شیخ علی منشار «8» در دار السلطنه اصفهان فوت شد. وی فقیه خوب و شیخ الاسلام آنجا بود. در اصفهان در بقعه منسوبه به امام «9» الساجدین «10» و قبلة العابدین «11» علی «12» زین العابدین علیه الصلوة و السلام مدفون گشته و هم در شهر ذی قعده سنه مذكوره میر مراد خان والی مازندران از عالم رحلت نمود. جسدش را به كربلای معلی به حضور آنجا دفن كردند.
______________________________
(1)- م، ن پناهی
(2)- ن: مصرع
(3)- ب، م: دستگیر
(4)- ن: بیت
(5)- م: ما را
(6)- ن: و اعتقاد آنكه مشار الیه زر دارد
(7)- م: دو سال در شهر ربیع الاول
(8)- ن: منشاء
(9)- م، ن: «به امام» ندارد
(10)- ب: الساجدین و العابدین
(11)- ب: قبلة الساجدین. ن: قبلة السالكین
(12)- ن: «علی» ندارد
خلاصة التواریخ، مقدمه‌ج‌2، ص: 1